لینک اصل مقاله در سایت پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان: کلیک کنید
مطالعه قسمت دوم
قسمت اول
مقدمه
تا به این ساعت، جهان از نظر دیدگاه های سیاسی به دو قطب اساسی یعنی چپ و راست تقسیم می شود و در این راستا یک دیدگاه اصلی لیبرال میانه نیز وجود داشته و دارد[1]. شاید تا چند سال دیگر نیز وضع به همین منوال باقی بماند، اما به مرور، یک خط اساسی دیگر نیز شکل خواهد گرفت و آن نوع جدیدی از جهان بینی سیاسی می باشد که ناشی از باد تغییر است. بادی که در حال ساختن زمینه ای برای اجرائی شدن قوانین نظم نوین جهان در همین تمدن می باشد. ایجاد این دیدگاه جدید سیاسی به دلیل آن است که ایرانیان پس از استقرار یک دمکراسی سکولار در ایران، موفق به احیای همه دستاوردهای فاخر گذشته گان خود، در همه زمینه های علمی، فرهنگی، صنعتی و اجتماعی خواهند شد. این امر را نیز همان باد تغییر یاد شده امکان پذیر خواهد کرد.
در
این ارتباط باید بگویم هم اکنون این جریان سیاسی ملی گرای متعادل در حال
شکل گیری و رشد می باشد. زیرا به مرور در میان ملی گرایان، افراد شاخصی
پیدا شده اند که هم به تاریخ ایران و هم به تاریخ سیاسی منطقه و جهان مسلط
می باشند و هم اطلاعات لازم در زمینه های دیگر از جمله در مورد دستاوردهای
شاهان پهلوی که در هر حال جزوی از تاریخ درخشان آن مرز و بوم است را در
اختیار دارند و مهم تر از همه آنکه به سلاح استدلال و آنالیز مسائل، بطرز
فاخر و قابل قبول، در مباحثه های مدیا مجهز می باشند. این افراد هم اکنون
در حال ایجاد سازمانهای ملی گرای مشروطه خواه و جذب ملی گرایان می باشند.
همه این امکانات، ناشی از همان باد تغییر می باشد که قرار است ضمن
تأثیرگذاری های جهانی، تغییرات عظیمی را نیز در این مرز و بوم بوجود آورد.
در ادامه این مقاله به این مسئله خواهیم پرداخت.
برای
ورود به دستور کار این مقاله و تشریح آن، لازم است ابتدا برخی اصطلاحات
مورد استفاده در این اعلامیه را توضیح دهم. در اینجا لازم می دانم به این
امر اشاره کنم که این مفاهیم را در مقالات دیگر و یا در پاسخ به سوالات
خوانندگان مقالات پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان تشریح نموده ام، از اینرو
همان تفاسیر را در حد لزوم در فرم ساده شده آن در این مقاله نیز بازتاب می
دهم و بعد از آن خواهیم توانست وارد بحث اصلی بشویم.
چپ و راست
قبل از جنگ جهانی دوم که باعث دو قطبی شدن جهان شد، تفکراتی که ممکن است در
ادبیات سیاسی مراکز آکادمیک، چپ و چپ گرایانه قلمداد شوند عمدتن به مفهوم
فاصله گرفتن از قدرت حاکمه که مطلق گرا نیز بوده است می باشد. بدان معنا که
خط مستقیم و راست همانا تبعیت از قدرت حکومت در نظر گرفته می شد و چپ به
مفهوم ایجاد زاویه دید نسبت به این قطب بود.
بعد از جنگ جهانی دوم، نظم نوینی در جهان حاکم شد که در آن در نظر گرفتن حقوق انسانها در اولویت قرار گرفت و این امر از چنان اهمیتی در این نظم جدید برخوردار بود که به تصویب قوانین اساسی متکی بر اعلامیه حقوق بشر در بسیاری از کشورهای جهان انجامید. همه این کشورها به کشور قدرتمند آمریکا که در آن زمان به نوعی قهرمان اصلی جنگ جهانی مبدل شده بود پیوستند.
در اینجا باید دانست طبق قوانین اولیه و ازلی خلقت،
در مقابل هر پدیده ای در جهان، بدون استثنا پدیده ای دیگر در تضاد با آن
بوجود خواهد آمد. طبق همین قانون، در مقابل جبهه معتقد به آزادی انسان و رعایت حقوق او، که سرمایه داری و اقتصاد آزاد را مورد تأیید قرار می داد، روسیه با استناد به
مارکسیسم این ادعا را مطرح نمود که برای هدایت جوامع بشری، بکار گیری اعتقادات
کارل مارکس کافی
است، چه در زمینه مناسبات اجتماعی و چه در زمینه اقتصاد. این کشور که
بزودی نام اتحاد جماهیر شوروی را بخود گرفت، تئوری های لنین را نیز چاشنی
تفکرات خود نمود و با اشغال بخشهای وسیعی از جهان، به ویژه در اروپا، جبهه
واحد خود را تشکیل داد و بزودی جهان به قطب راست و چپ تقسیم شد.
[سند اول]
سوسیالیسم
اگر کلمه سوسیالیزم را تجزیه و تحلیل کنیم، در پایه ای ترین شکل، مفهوم آن یک سیستم حکومتی خواهد بود که عمده فعالیتهای آن برای سرویس دهی به اجتماع و افراد مربوط به آن محدودی جغرافیایی خواهد بود.
متأسفانه کشورهای چپ گرا از این مفهوم و مفاهیمی از این دست، استفاده ابزاری می کنند، تا در مقابل جهان آزاد از سیستمهای استبدادی خود ویترینی قابل قبول ارائه دهند. [سند دوم]
سوسیالیسم چپ و سوسیالیسم راست گرا
یک مسئله بسیار مهم در مورد سوسیالیسمِ آنکه، بسیاری از ایرانیان، جدیدن وارد مسائل سیاسی شده اند و با انواع «ایسم» های سیاسی آشنائی چندانی ندارند، ضمنن مراکز اطلاع رسانی که تعاریف صحیح ، عمیق و مستندی در این ارتباط به زبان فارسی در اختیار این افراد بگذارد نیز یافت نمی شوند. از اینرو امر ارائه توضیحاتی مستند در این رابطه را برای پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان یک ضرورت و مسئولیت قلمداد نموده، خود را ملزم به فعالیت در این زمینه دانستیم. زیرا سایت پژوهشکده به تنهایی، بدون در نظر گرفتن سوشیال مدیای ما، میزبان ده ها هزار نفر می باشد که حدود هفتاد درصد این افراد را ایرانیان تشکیل می دهند. ضمن آنکه پژوهشکده زمانی که در صدد تفهیم مطلب، یا مطالبی ویژه برمی آید و مقالات مستندی را در آن راستا انتشار می دهد، سپس با الگوریتم های ویژه به رصد تأثر آن اقدامات در مدیای فارسی می پردازد. این امر بیش از هر چیز به ما در پروسه آمارگیری های لازم که بعضن انتشار نیز می یابند کمک می کند. آخرین آمارگیری ما در ارتباط با مقالات مستند سیاسی پژوهشکده و تأثیرات آنها بر ایرانیان، حاکی از یک روند تفهیمی در حال رشد بسیار مسرت بخش در میان ایرانیان علاقمند به سیاست است. [سند سوم]
بنابر آنچه گفته شد، وظیفه خود می دانم در اینجا مسئله سوسیالیسم را از زاویه ای عمیق تر آنالیز کنم.
همانطور که در پاراگراف اول این قسمت عنوان شد، بعد از جنگ جهانی دوم، در ابتدای ایجاد دو قطب چپ و راست، ادعا و یا شاید هدف قطب چپ، ایجاد حکومتی بود که بتواند قوانینی را به اجرا بگذارد که متضمن بهبود وضعیت اجتماعی، بخصوص وضعیت کارگران آن جوامع باشد. این قوانین همگی از کتاب سرمایه کارل مارکس استخراج شد و گاهن اینجا و آنجا به چاشنی افکار لنین و مائو آغشته شد و به ترتیب مارکسیسم- لنینیسم و مارکسیسم- مائویسم نام گرفت. جهانبینی هایی که نه تنها هرگز در هیچ کجای جهان باعث بهبود وضع سوسیال (جامعه) نشد بلکه فقر و فساد را در جوامع تحت حکومت قطب چپ گسترش داد.
از آن زمان به بعد حداقل در میان ما ایرانیان، سوسیالیسم با مفهوم کمونیسم یکسان تلقی شد. اما باید در نظر داشت که این اشتباه از هر دو طرف، یعنی موافقان و مخالفان کمونیسم و چپ گرائی به کرات تکرار شده و می شود. آن چپ کمونیست خود را سوسیالیست می خواند و مخالفان چپ گرائی، از کلمه سوسیالیسم مفهوم کمونیسم را استنباط می کنند. حال آنکه مفهوم واقعی سوسیالیسم همان است که گفته شد.
در کشور آلمان یکی از قدرتمندترین احزاب، حزب اس پ د (SPD) [2] سوسیال دمکرات می باشد که هیچ گونه سنخیتی با کمونیسم ندارد، گرچه از سال ۱۹۶۳ ابتدا به عنوان یک حزب کارگری شروع به کار کرد، اما قبل از آن در سال ۱۹۵۹ خود را گسترش و به عنوان حزب مردم ادامه کار داده بود. البته باید توجه داشت که در فرهنگ سیاسی آلمان، مردم گرائی مفهوم خاصی دارد که بیشتر ناسیونالیسم متعادل را نمایندگی می کند. ضمنن توجه به وضعیت کارگران، بخصوص در کشور آلمان که وطن کارل مارکس و خاستگاه مارکسیسم بود امری عادی تلقی می شود که ارتباطی با کمونیسم ندارد.
هدف
از توضیحات فوق آن است که خود کلمه سوسیالیسم نه تنها دارای هیچ گونه بار
منفی نیست بلکه در صورتی که مجزا از کمونیسم و کلن چپ گرائی تعریف شود،
دارای بار قوی مثبت نیز می باشد. از اینرو یک شخص عاقل و بالغ می تواند
ادعا کند: " من یک سوسیالیست ملی گرا هستم" و
ما نباید به این مسئله عکس العمل منفی نشان دهیم زیرا حتی اگر او یک چپ
گرای متمایل به ملی گرائی باشد و یا یک راست ملی گرای حقیقی، در هر حال ملی
گرائی اوست که باید مد نظر قرار گیرد. این امر در صورتی معتبر است که این
یک شعار نباشد.
در این رابطه، تنها تفاوت در آن است که سوسیالیسم می تواند در شرایطی خاص به سرعت به یک افراط مایل شود که نتیجه آن یک فاشیسم سنتی چپ خواهد بود. همانطور که در مقالات قبل بدان اشاره نمودم این قابلیت از نظر علمی تحت هیچ شرایطی در ناسیونالیسم ایرانی وجود ندارد.
آنچه می خواهم بگویم آن است که:
"
در ریشه ای ترین حالت، سوسیالیسم به مراتب با ملی گرائی، به ویژه از نوع
پادشاهی مشروطه، همسو و هماهنگ و قابل انطباق تر است تا با کمونیسم."
با این اوصاف به عقیده من، آخرین پادشاه سلسله پهلوی را می توان با تعریفی که ارائه شد یک سوسیالیست ملی گرای واقعی دانست.
در
زمینه علم اقتصاد باید بگویم، این تنها موردی می باشد که می تواند مورد
اختلاف سوسیالیسم ملی گرا و چپ گرا باشد، زیرا سوسیالیسم ملی گرا، تمایل به
اقتصاد آزاد، از نوع غربی آن، مانند آنچه در کشور آلمان عمل می شود دارد و
این در حالی است که سوسیالسم چپ، گرچه در عمل سعی می کند راه اقتصاد
لیبرال را دنبال کند، اما در مباحث تئوریک خود هنوز در پی اقتصاد تک محوری
می باشد. دیگر آنکه در یک کشور سوسیال- دمکرات غربی، دولت تا می تواند خود
را کوچک و بخش خصوصی را تقویت می کند و خود نقش کنترل کننده سیستمها و
ارگانهای دولتی را ایفا می کند که بر طبق قوانین مختلف ناشی از
قانون اساسی،
تعیین شده اند، تا بدین شکل بتواند در یک روند دمکراتیک، بر انجام صحیح و
از پیش تعریف شده مراودات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی اشراف داشته باشد.
لیبرالیسم
ظهور این اصطلاح مربوط می شود به اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم میلادی. گرچه در برخی اسناد، بروز جدی آنرا در اروپا مابین قرن هجدهم و نوزدهم می دانند. یعنی زمانی که هر کس در قدرت بود می توانست قواعد بازی را او تعیین کند و خواست و حقوق شخصی معنا و مفهوم چندانی نداشت.
در آن زمان، لیبرالیسم به سادگی
«حقوق و آزادی فرد در مقابل قدرت حاکم» تعریف می شد. هنوز حقوق بشر تعریف
نشده بود و اعلامیه آن که دارای ۳۰ اصل می باشد بوجود نیامده و انتشار
نیافته بود. از اینرو کشورها و سرزمینهای مختلف یا بطور کلی دارای قانون
اساسی نبودند و یا قوانین اساسی آنها هیچکدام مبنای حقوق بشری نداشت و صاحب
قدرت، حاکم بر امور و افراد تحت تابعیت خود بود. بنابراین لیبرالیست به
مفهوم آزادیخواه تلقی می شد. ...
[سند چهارم]
ملی گرائی
به مفهوم گرایش و علاقه به داشته ها و دستاوردهای یک مرز و بوم جغرافیایی خاص در قالب یک کشور یکپارچه که در طول تاریخ در زمینه های مختلف از جمله هنری، فرهنگی و صنعتی کسب شده اند می باشد. ملی گرائی می تواند مانند یک شمشیر دو لبه عمل کند.
ملی گرائی و امت گرائی مذهبی افراطی: بی اعتنائی و یا حتی خفیف دانستن فرهنگهای ملتهای دیگر.
برای مثال مسلمانان تندرو جز آنچه در صدر اسلام و یا در کشورهای اسلامی به زعم آنها دستاورد قلمداد می شود، نه تنها هیچ فرهنگی را به رسمیت نمی شناسند بلکه آنها را بی مقدار و حقیر و حتی شیطانی می دانند. با تکیه بر همین تفکرات بود که اعراب،حدود چهارده قرن پیش در یورش به ایران، کتابخانه های ایرانیان را سوزاندند. اصولن در دین اسلام، ملی گرائی به امت گرائی تبدیل شده است، آنهم در بسیاری موارد بطور افراطی و فاشیسمی. یک مثال دیگر که در مقاله «کارل مارکس و مارکسیسم زیر ذره بین - قسمت اول» بدان اشاره نموده ام، گروه ترکان جوان در دولت عثمانی می باشد که در بحبوحه جنگ جهانی اول که مابین ژوئیهٔ ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی جریان داشت، همراه با سربازان عثمانی، ابتدا با تکیه بر نوعی ملی گرایی مذهبی، فعالیتهای خود را آغاز کرد، ولی در زمانی نسبتن کوتاه، به افراط گرائی نژادپرستانه مذهبی تبدیل شد و دست آخر به یک فاشیسم تمام عیار تغییر حالت داد و کشتار صد ها هزار ارمنی بی گناه در آن سرزمین را رقم زد.
یک مثال برای ملی گرائی افراط گرا:
در شرایط کنونی ایران، فرض کنید فردا قدرت از مستبدان مذهبی به ملی گرایان افراطی نژادپرست که فعلن وجود خارجی ندارند منتقل شود. در این حالت برای مثال چند میلیون افغانی که چند دهه است آنجا زندگی می کنند را اخراج از ایران تهدید خواهد نمود و این یک مسئله حقوق بشری می باشد که با تفکرات افراطی که ممکن است با دست یافتن به قدرت سیاسی، به نژادپرستی نیز بیانجامد، بطور دمکراتیک قابل حل نیست و این در حالی است که یک ملی گرائی متعادل مسئله را از طریق انسان دوستانه با در نظر گرفتن حقوق بشر بطور صحیح و دمکراتیک حل خواهد نمود.
در اینجا سعی می کنم، نظر خود را مبنی بر امکان رشد نژادپرستی در ملی گرائی، با دو مثال مدلل کنم:
مثال اول:
در میان عامه ایرانیان این امر که ما از نژاد آریایی هستیم و گویا نژاد آریایی برترین نژاد است!! رواج داشته و دارد. این نگرش، حتی در میان افغانها و تاجیک ها نیز در حال رشد است که ناشی از افکار نوع ایرانی آن می باشد. در حال حاضر برخی شعار های ناشی از این فکر، گرچه از نظر علمی می توانند نژادپرستانه تلقی شوند، اما در واقع، عکس العملی می باشند که در مقابل موالی گری اعمال و تحمیل شده توسط حکومت اسلامی ایجاد شده است. با این همه اگر همین امر به ظاهر ساده، بوسیله نخبگان سیاسی ملی گرا تعدیل نشود، و به مرور افرادی با سطح سوادی زیر متوسط به جبهه ملی گرایی بپیوندند که امریست عادی، امکان آنکه خروجی این پروسه در آینده، به نژادپرستی بیانجامد زیاد است.
مثال دوم:
سالهای متمادی، یک اشتباه تاریخی که به حکیم بزرگی چون فردوسی نسبت داده می شد، مابین ایرانیان رواج یافته بود مبنی بر اینکه: "هنر نزد ایرانیان است و بس". بدون آنکه به این امر توجه شود که مفهوم آن این است که " فقط و فقط ما ایرانیان صاحب هنر هستیم و دیگر ملتها خیر!! " و همینطور بدون آنکه در نظر گرفته شود که نسبت دادن چنین اهانتی به دیگر ملتهای جهان از طرف عارف ذات دار و ادیب بزرگی چون فردوسی در واقع توهین به خود این حکیم نامدار است.
این امر حدود شش سال پیش در یک مجمع علمی توسط یکی از دوستان مطرح شد و ما در همان زمان آن را کمی عمیق تر تجزیه و تحلیل نموده و به شکلی که در بنر زیر شاهد آن هستید در اختیار همگان قرار دادیم.
چنین
جمله های حساب نشده ای می توانند، پتانسیل تبدیل شدن به یک تفکر نژاد
پرستانه را در خود داشته باشند.
اتفاقن یک ملی گرایی کنترل نشده، گرچه همانطور که بارها مدلل کرده ام، هرگز به فاشیسم با تفسیر سنتی آن که ما آنرا در مقاله «ناسیونالیزم مانعی در مقابل گلوبالیسم و تجزیه طلبی» توضیح دادیم منجر نخواهد شد، با این حال همان گونه که فوقن عنوان شد در صورتی که نخبگان سیاسی ملی گرا چنین نهال های زهرآگینی را با بحث در مورد آن، از ریشه درنیاورند، در فردای آزادی ایران که به احتمال زیاد قدرت سیاسی، بدست ملی گراها خواهد افتاد، قدرت به علاوه افکاری از آن نوع که مورد بحث قرار گرفت، در افراطی ترین وضعیت، به نازیسم که یک نژادپرستی خطرناک را نیز بطور بالقوه در درون خود دارد تبدیل خواهد شد. این امر قادر خواهد بود قبل از هر چیز، خود ملی گرائی را از درون بپوساند. این همان اتفاقی است که هم برای کشورهای چپ و هم برای کشورهای اسلامی تندرو رخ داده و هر دو نوع آن تفکرات را از ریشه تخریب نموده است.
در اینها لازم است یک نکته را که در مقالات قبلی نیز مورد تأکید قرار دادم یادآوری کنم و آن این است که:
" فاشیست خواندن ملی گرایان از طرف چپ ها و تجزیه طلبان، یا از بی اطلاعی آنها از مفهوم واقعی سیاسی آن کلمه است و یا آن را به عنوان یک ابزار ناسزاگوئی استفاده می کنند."
هویت ملی
در ارتباط با مقوله ملی گرائی باید توجه داشت که
ملی گرائی به مفهوم بازگشت به گذشته نیست،
بلکه گذشته را در زمان حال احیا کردن است. برای مثال: تمرکز کتابهای درسی بر اشعار پندآموز حافظ، سعدی، نظامی، مولوی، فردوسی و .... وهمینطور احیا نمودن موسیقی و رقصهای سنتی اقوام ایرانی، هنرهایی مانند نقالی و صنایع دستی ،
همچنین آداب و رسومی که چند هزاره در مقابل هجوم بیگانگان دوام آورده،
بزرگداشت عرفای نامدار و بلند آوازه و یا حتی احیای مکتب زرتشت بزرگ به
عنوان تنها دین تمام عیار ایرانی و تحلیل و تفسیر افکار آنها، بازنگری در
دلاوری های مردان و زنان نامدار آن سرزمین و احیای دیگر دستاوردهای
دانشمندان و پادشاهان باستانی تا کنون، فارق از آنکه از کدام قوم ایرانی
بوده اند.
در تحقیقاتی که برای تهیه مقاله
«
چهار دوره تفکراتی در تمدن حاضر» به
عمل آوردم به یک کشف بزرگ تاریخی دست یافتم که برای ایرانیان ملی گرا که
به دنبال هویت تاریخی خود و ریشه های عمیق آن در تفکرات علمی و فلسفی
باستانی هستند حکم یک برگ برنده را دارد. در اینجا فقط بطور خلاصه به این
نکته اشاره می کنم که بنابر تحقیقات و اظهارات پیلینیوس اول(مسن تر)
[3] و یک شرق شناس معرف به نام فوات سزگین
[4]، یک فیلسوف و عارف بسیار برجسته ایرانی به نام اوستانس[5] استاد فیلسوفان ارشد یونانی از جمله دمکریت و افلاطون و همو اولین کسی بوده است که در مورد اتم به فیلسوفان یونانی آموزش داده است.
پلینیوس در یکی از کتابهای خود می نویسد:
"
استانس که در دربار خشایارشاه اول دارای جایگاه رفیعی بوده است، نوشته های
خود را به یونان باستان سرایت داده است. این نوشته ها بقدری مورد توجه
بوده اند که به آنها لقب نوشته های جادوئی (احتمالن ملکوتی) داده بوده اند."
به ایرانیانی که در جستجوی ریشه های تاریخی خود هستند مطالعه این مقاله توصیه می شود.
[
کلیک کنید]
در نتیجه هویت ملی، همه آن دستاوردهایی می باشد که به بخشی از آن فوقن اشاره شد. اینها همه مجموعن، بدون در نظر گرفتن قومیت آن فرد، شناسنامه و هویت ملی هر ایرانی را تشکیل می دهد. برای مثال یک ایرانی می تواند با در نظر گرفتن هویت ملی، خود را چنین معرفی کند:
" من فرزند کورش کبیر، دانش آموخته مکتب "گفتار نیک- پندار نیک- کردار نیک " زرتشت بزرگ و تربیت یافته عرفان باشکوه فردوسی ، سعدی، حافظ، نظامی و ... هستم. "
زیرا همه آن بزرگان در هر حال از اقوام مختلف ایرانی بوده اند.
با این همه باید در نظر داشت که احترام به داشته های ملی دیگر کشورها از لزوماتی می باشد که ملی گرائی و هویت طلبی ایرانی را در تعادل نگاه می دارد.
در اینجا برای مدلل نمودن لزوم اجتناب از ورود به بحث هایی که در کسب نتیجه مطلوب در ایجاد یک ملی گرائی متعادل تأثیری ندارند، بخشی از پاسخ به یک سوال دریافت شده از یک خواننده در همین رابطه را بازتاب می دهم:
" ....در مورد ناسیونالیزم و فرق آن با ملی گرائی نیز باید بگویم، برای رسیدن به دمکراسی،
حرکت و کنش لازم است و نه فلسفه بافی بی مورد. زیرا با وارد شدن به این
مبحث، در واقع وارد کوچه ای خواهیم شد که تنگ و تنگ تر
می شود و خارج شدن از آن ساده نیست. چرا باید گره ای را که می شود با دست
گشود، با دندان باز کنیم؟ لذا فعلن به سادگی هر دوی این کلمات را به یک
مفهوم می گیریم و جامعه شناسی خود را ارائه می دهیم. "
[از بخش
پاسخ به سوالات]
با سپاس و قدردانی از حوصله شما در مطالعه این سطور
پایان قسمت اول
مطالعه قسمت دوم
توجه شود به سوال دریافتی در مورد مقاله حاضر و پاسخ به آن در انتهای همین صفحه
در قسمت دوم می خوانید:
- باد تغییر
- نوع حکومت در ایران پسا استبداد
- در فردای تغییرات سیاسی در ایران
- یک تغییر خردمندانه یا هرج و مرجی دیگر
- ملی گرائی ایرانی، خط سوم مابین چپ و راست
...............................................................................................
پاسخ به یک سوال دریافتی در مورد مقاله حاضر
26.06.2023
سوال سس س
این سوال خلاصه شده، و فقط اصل مطلب در اینجا آورده شده است.س
با درود
س ...... شما در مقاله ملی گرائی ایرانی- خط سوم در جایگاه سیاسی جهان در قسمت اول مغاله به چپ های ملی گرا اشاره کرده اید و آنها را معرفی کرده اید. عزیز من یعنی نمی دانید که چپ با ملی گرائی مانند آب و روغن مخلوط نمی شود و این دو هیچ گونه ارتباطی به یکدیگر ندارند. به نظر من صحبت کردن از چپ ملی گرا یک مغلطه است.س
پاسخ
با درود
در ابتدا باید عرض کنم در مطلب شما چند اشتباه فاحش وجود دارد به شرح زیر:س
اول آنکه: مقاله با ق نوشته می شود و نه با غ
دوم آنکه: من در هیچ کجای این مقاله از چپ های ملی گرا صحبت نکرده ام و طبعن آنها را معرفی ننموده ام. می توانید مجددن به آن مقاله رجوع کنید.س
سوم آنکه: مغلطه به مفهوم وارد کردن آرگومنت غلط به بحث برای اثبات مدعا می باشد که در این مورد، مطلقن صدق نمی کند زیرا من در این مورد هیچ بحثی را مطرح نکرده ام.س
با این حال احتمالن منظور شما این پاراگراف از آن مقاله است:س
س " س..... خود کلمه سوسیالیسم نه تنها دارای هیچ گونه بار منفی نیست بلکه در صورتی که مجزا از کمونیسم و کلن چپ گرائی تعریف شود، دارای بار قوی مثبت نیز می باشد. از اینرو یک شخص عاقل و بالغ می تواند ادعا کند: " من یک سوسیالیست ملی گرا هستم" و ما نباید به این مسئله عکس العمل منفی نشان دهیم زیرا حتی اگر او یک چپ گرای متمایل به ملی گرائی باشد و یا یک راست ملی گرای حقیقی، در هر حال ملی گرائی اوست که باید مد نظر قرار گیرد. این امر در صورتی معتبر است که این یک شعار نباشد. "س
همانطور که مشاهده می کنید در اینجا صحبت از سوسیالیست ملی گرا می باشد و نه چپ ملی گرا و من آن را در سطور بعد چنین مدلل نموده ام:س
س " در ریشه ای ترین حالت، سوسیالیسم به مراتب با ملی گرائی، به ویژه از نوع پادشاهی مشروطه، همسو و هماهنگ و قابل انطباق تر است تا با کمونیسم."س
و اما در سطر بعدی از همان پاراگراف، صحبت از یک چپ گراست که متمایل به ملی گرایی می باشد.س
این مورد را می توان چنین بررسی نمود:س
برخی از افراد ممکن است به هر دلیلی خود را چپ بدانند. برای مثال شخصی به علت مخالفت با آمریکا و یا تمایل به طبقه کارگری، خود را چپ تلقی کند که البته این روزها این امر فقط یک شعار است، زیرا همانطور که در مقاله «کارل مارکس و مارکسیسم زیر ذره بین» توضیح داده ام، وضع کارگران در جوامع غربی به مراتب از اوضاع آنها در کشورهای چپ بهتر است. با این حال چیزی که باید بدانیم آن است که، آن فرد خود چپ پندار در یک وضعیت سفت، جامد و غیر قابل تغییر فکری قرار ندارد، زیرا تفکرات و حتی اعتقادات انسانها، همیشه در حال دگرگونی می باشند. این یک قانون ازلیست که امکان تصحیح افکار، اعمال و نیات را می دهد و کسب کمال نهایی را ممکن می سازد.س
باید
در نظر داشت تمایل به هرچیز، به مفهوم شروع حرکت فکری میان دو نقطه می
باشد. در ارتباط با بحث ما، از نقطه الف یا همان چپ گرائی به نقطه ب که ملی
گرائی باشد. با این وصف وقتی صحبت از یک چپ گرای مایل
به ملی گرائی مطرح می شود، به این مفهوم است که آن شخص در حال تجربه یک
دگرگونی فکری و عقیدتی می باشد. از این رو در قدم اول، خود را یک چپ می
داند ولی با رسیدن به نقطه پایانی، خود را در یک هویت جدید، یا همان ملی
گرایی می یابد. در این روند، فکت های زیادی موثر واقع می شوند.س
این در حالی است که یک چپ ملی گرا به مفهوم آن است که، ضمن آنکه چنین شخصی به افکار چپ خود مانند جهان وطنی وفادار است، همزمان ملی گرا نیز می باشد و برای مثال به حاکمیت ملی و پاتریوتیسم نیز معتقد است و درست در این نقطه است که جمع اضداد پیش می آید که امری غیر ممکن است. س
بنابر آنچه گفته شد، چپ گرای متمایل به ملی گرائی نه تنها ممکن است، بلکه هر روزه تعدادی از چپ های میانه رو به جبهه ملی گرایان می پیوندند.س
در انتها لازم است به این نکته مهم اشاره کنم که در پژوهشکده تا نکته ای عمق آن سنجیده نشود، عنوان نخواهد شد.س
تحقیق و پژوهش: فرامرز تابش
کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان: lgd ävhmd ljuhng hdvhkd _ox s,l nv ühdähi sdhsd üihk- rslj h,g
فایل صوتی برای نابینایان. کلیک کنید
اسناد:
سند اول [ از قسمت دوم مقاله «مارکس و مارکسیسم زیر ذره بین» در بخش «نفوذ چپ در آمریکا با استفاده از قانون " اسب تروا»]
سند دوم [ از مقاله ماکس و مارکسیسم زیر ذره بین- قسمت دوم]
سند سوم [توجه شود به گرافیک های آماری در پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان]
سند چهارم [ از مقاله « ناسیونالیزم مانعی در مقابل گلوبالیزم و تجزیه طلبی »]
زیرنویس ها:
[1] [صرف نظر از ایسم های وابسته به این دو گروه]
[2] [Sozialdemokratische Partei Deutschlands]
[3] [پیلینیوس بزرگ ( ۲۳ - ۷۹ میلادی) Pliny the Elder (Plinius, der Älteren) ]
[4] [ Fuat Sezgin شرق شناس معروف ترک ]
[5] [ Ostanes]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر