۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲

کارل مارکس و مارکسیسم زیر ذره بین- قسمت اول

 

مقاله ای از بخش علوم سیاسی


قسمت اول

مطالعه قسمت دوم

 

مقدمه

از آنجا که بخش اول این مقاله را از یکی از نشریات مشهور آلمانی زبان سوئیس می آورم، ابتدا لازم می دانم به اختصار به معرفی این نشریه بپردازم.

«روزنامه جدید زوریخ» [1] یک روزنامه آلمانی زبان است که به معنای حقیقی، بطور سیستماتیک، روزانه به چاپ می رسد و اخبار را ارائه می دهد. مقر اصلی آن در زوریخ سوئیس است و دارای خط مشی لیبرال دمکراسی می باشد و از محبوبیت و وزن بالائی برخوردار است.

کارل بیلت[2] ، نویسنده مقاله مورد استناد ما، از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴ منصب نخست وزیری و از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۴ سِمَت وزیر امور خارجه را در کشور سوئد برعهده داشت. همانطور که گفته شد بخش نخست مقاله ما، با استناد به مقاله کارل بیلت تهیه شده است که در این روزنامه سوئیسی انتشار یافته است.


کارل بیلت و  کارل مارکس

در یکی از مقالات این روزنامه، به قلم کارل بیلت که به مناسبت دویستمین سالروز تولد کارل مارکس  تهیه شده بود، ابتدا به سخنرانی شی جین پینگ[3] رئیس جمهور دائمی چین، اشاره می کند که به همین مناسبت در پکن ایراد شده بود. جین پینگ در مورد مارکسیسم در آنجا می گوید: 


           
" این تئوری مانند خورشیدی درخشان (نفس گیر) مسیر تحقیقات در مورد قانون تاریخ و همینطور جستجوی انسان برای آزادی خودش را روشن می سازد. "


در ادامه، او مارکسیسم را یک تئوری علمی قلمداد می کند که در جهت یک جامعه ایده آل در حال حرکت است. جامعه ای که ظلم و استثمار را برنمی تابد و در آن، همگان از آزادی و برابری لذت خواهند برد. [سند اول] 

حیرت آور آنست که فردی مانند شی جین پینگ در کشوری مانند چین و با قوانینی بسیار محدود کننده و استبدادی و در مقابل جمعیتی که چاره ای جز پذیرفتن عقاید او در مورد مارکسیسم را ندارد، چنین کلماتی را به زبان می آورد. 

در آن مقاله بیلت از قول ژان کلود یونکر[4] رئیس کمیسیون اروپا در آن سال، چنین می نویسد:


          " امروزه مارکس در مقابل مسائلی(تهمت هایی) قرار دارد که او مسئولیتی در قبال آنها ندارد زیرا مسبب آنها نیست، چون بسیاری از آنچه او نوشته است بطور معکوس فورموله شده اند." (از همان مقاله)

 

چنین استدلالی را در زبان کوچه بازاری ایرانی «ماستمالی» و در زبان یک درجه فاخرتر «ماله کشی» و در زبان ادبی «لاپوشانی» می گویند. زیرا کتاب سرمایه مارکس به همه زبانها در دسترس عموم قرار دارد و لزومی ندارد که چپ گرایان به تفسیرهایی بیاویزند که به گفته یونکر، به طور نادرستی فرموله شده اند.

برای افرادی که در محدوده الهیات، تحقیقاتی را به عمل آورده اند، استدلال یونکر بر استدلال مذهبیون در ادیان مختلف، کاملن منطبق است. دلیل آن این است که زیربنای تفکرات مذهبیون صِرف و چپ گرایان افراطی، حداقل در این مورد یکسان است. این بدنبال یک جامعه بدون طبقه می گردد و آن یکی بدنبال همان جامعه اما از نوع توحیدی آن. و جالب آن است که افراد معتقد به هر دوی آن تفکرات، جامعه سرمایه داری غربی را برای زندگی خود و کودکانشان انتخاب می کنند!.

بیلت در سراسر مقاله خود به انتقاد از چنین افکار یکسونگرانه و افراطی و همینطور به  نقد تفکرات مارکسیستی می پردازد. او در قسمتی از مقاله خود بر اساس نقل قولی از کارل کوپر[5] مشهورترین فیلسوف  قرن بیستم، مارکس را در زمره پیامبران دروغین قرار می دهد. کوپر برای اثبات عقیده خود گفته بود:

          "کشورهایی که در قرن بیستم به جبهه سرمایه داری پیوستند، همگی به جوامع دمکراتیک، باز و ثروتمند تبدیل شدند."

بعد از گذشت حدود سی سال از مرگ کوپر، اینک می توان با در دست داشتن مدارک عینی و اسناد قوی تر، به اثبات قابلیت گرایش شدید چپ به استبداد سیاه پرداخت. به عنوان دو نمونه باز می توان به قدرتمندترین کشورهای چپ، یعنی روسیه و چین اشاره نمود که گرچه آن دو سرزمین، دولتهای خود را جمهوری می نامند (semi-presidential republic)، اما ریاست جمهوری یک مقام دائمی است که قدرت مطلق خاقانی دارد. با این حساب کلمه جمهور به معنای توده مردم در مقابل حاکم مطلق، کلمه ای قلمداد می شود که بسیار تنها، ضعیف و محجور است و بنابر این مفهومی می باشد که مورد تعرض از طرف قدرتهای حاکمه این دو کشور و اقمار آنها قرار گرفته است.

باید توجه داشت که در ایجاد مارکسیسم حداقل یک فیلسوف آلمانی دیگر به نام فریدریش انگلس[6] نیز شریک بوده است.


من و مارکس

در اینجا قصد دارم روند تحلیل موضوع مورد بحث در این مقاله را تغییر دهم و آنرا از مسیر یک آنالیز خشک موافق و یا مخالف که قاعدتن باید با یک ادبیات فیلسوفانه و سیاسی محض ارائه شود، خارج کرده با زبانی خودمانی تر بدان بپردازم. برای شروع لازم است کمی زندگی شخصی مارکس را آنالیز کنیم و نکاتی را مورد بحث قرار دهیم که نه کشورهای چپ و نه متفکران این عقیده، مایل به گفتگو و یا تحقیق در آن مورد می باشند. زیرا نحوه زندگی مارکس که لزومن باید از تفکرات و شخصیت اصلی او نشئت گرفته باشد با آنچه به عنوان روشی برای زندگی جوامع بشری ارائه داده است کاملن متناقض است. 


تناقضات نحوه زندگی مارکس با عقاید او


- زیباترین دختر شهر ترییر[7]

اگر شما در کشور آلمان از هر دانشجوی علوم سیاسی سال اول و یا حتی افرادی با تحصیلات غیر سیاسی نیز سوال کنید که در زمان کارل مارکس زیباترین زن شهر ترییر چه کسی بوده است، بی درنگ به شما خواهد گفت: "جنی فون وستفالن همسر مارکس".

این امر که همسر مارکس بسیار زیبا بوده است به دکترین مارکس ضربه ای وارد نمی آورد و او را در مقابل هیچ اتهامی قرار نمی دهد، اما مسئله اساسی و قابل تأمل، وضعیت اجتماعی خانوادگی همسر اوست.

مجله وزین وخِن اشپیگل(WochenSpiegel) می نویسد:

          "یوهانا برتا یولی جنی فون وست فالن در دوازدهم فوریه ۱۸۱۴ در سالزودل [8] بدنیا آمد. یکی از نام های او، جنی می باشد که از مادربزرگ اسکاتلندی خود به ارث برده است. پدر جنی در پادشاهی پروس مشغول خدمت بوده است. " [سند دوم]

افرادی که حتی کمی در ارتباط با ادبیات و تاریخ آلمان مطالعه داشته باشند می دانند که کلمه فون(von) در ابتدای نام فامیل یک شخص، به آن مفهوم است که وی از خانواده آدل ها[9] یا اشراف زادگان است. نام فامیل جنی، فون وستفالن است که خبر از اشراف زاده بودن و یا تعلق او به خانواده های اشراف زاده  دارد. و باز همگان می دانند که یک فرد متعلق به این طبقه ممتاز، دارای املاک بسیاری می باشد و خدمه زیادی در قلعه های هرتسوگ نشین[10] که محل زندگی آنها بوده است به این خانواده ها خدمت می کرده اند. این کارگران در فرهنگ سیاسی مارکس، پرولتاریا نامیده می شوند.

در یک جمعبندی می توان به روشنی گفت که کارل مارکس بر طبق عقایدش باید ظاهرن به طبقات کارگری یا پرولتاریا که در سطوح زیرین جامعه جای دارند متمایل باشد و ضدیت او با سرمایه داری یا بورژوازی به علاوه این علاقه، باید او را به وصلت با یک زن از آن طبقه متمایل کند، حال آنکه همسر او زیباترین زن شهر ترییر و از طبقه اشراف و بورژوا می باشد.


- هلنا دموت [11] 

هلنا دموت خدمتکار کارل مارکس که از او حامله شده بود در تاریخ بیست و سوم جون ۱۸۵۱ پسری بدنیا آورد که نام هِنری فردریک دموت[12] را بر او نهادند ولی به اختصار او را فِردی[13]  می نامیدند. برای جلوگیری از این افتضاح کارل مارکس بود که از دادن نام خانوادگی او به آن کودک ممانعت به عمل آمده بود و در همین راستا، انگلس چنین شایع کرده بود که آن پسر متعلق به اوست، زیرا از رسوائی مارکس و در نتیجه جناح سیاسی مربوط به خودش در هراس بود. با اینحال او در هنگام مرگ، قضیه را به الینور مارکس[14] دختر کارل مارکس لو می دهد، گرچه الینور قبل از آن هم فِرِدی را برادر ناتنی خود می نامیده است.

[سند سوم(5)] و [سند چهارم(6)]

همسر مارکس، جنی نیز از این بی اخلاقی همسر خود باخبر بود و فِردی را در لندن به یک خانواده از طبقه کارگر سپرد تا از او نگهداری کند.

کمونیست ها بعد از رسیدن به قدرت در روسیه و تغییر نام آن سرزمین به اتحاد جماهیر شوروی، خود را اخلاق مدار می دانستند، از اینرو پذیرفتن این امر که یکی از مهم ترین رهبران فکری شان در یک رابطه نامشروع با خدمتکار خود دارای پسری بوده است، آنها را در تنگنای یک تضاد جدی فکری و عقیدتی قرار می داد. از اینرو مدارک مربوط به این امر در دوم ژانویه ۱۹۳۴ به دستور استالین محرمانه اعلام شد و در پی این تصمیم، دسترسی محققان به آن اسناد ناممکن شد. تا آنکه در سال ۱۹۶۲ ورنر بلومبرگ با انتشار یک نامه از خدمتکاری به نام لوئیس فریبرگر، راز دموت را افشا نمود. [سند پنجم(11)] و [سند ششم(12)]

اگر بخواهیم کمی طنز وارد جریان کنیم باید گفت، خود مارکس به بالاترین درجه ممکن حقوق طبقه پرولتاریا را زیرپا نهاده و خدشه دار کرده است. زیرا حتی اگر بپذیریم که این عمل با رضایت خود هلنا صورت گرفته باشد بازهم حق کودک در یک زد و بند سیاسی و خودخواهانه پایمال شده است، زیرا مارکس نام خانوادگی خود را بر وی ننهاده است.

 

- ورنر بلومبرگ زندگی نامه نویس مارکس

با مطالعه نوشته های این محقق که متخصص زندگی و شخصیت مارکس به حساب می آید، به پنج نکته منفی غیرقابل تردید برمی خوریم:

          الف) او بشدت به نوشیدن الکل معتاد بود.

          ب) او به استعمال مواد مخدر اعتیاد داشت.

               اگر کسی در این مورد به مارکس هشدار می داد، پاسخ وی آن بود که نمی توانم بخوابم و مجبورم از مواد مخدر استفاده کنم.

          پ) او از بیماری پوستی در ناحیه آلت تناسلی، بیضه ها، ران و مقعد خود رنج می برد.

               گرچه در این رابطه، همه کتابهایی که در مورد زندگی مارکس بدست فیلسوفان مرید عقاید او نوشته شده است، این علائم را به خرابی کبد او نسبت داده اند، اما همه این علائم می توانند به بیماری های مقاربتی نیز مربوط باشند. خاصه آنکه روابط جنسی وی با خدمتکار خانه، این تئوری را تقویت می کند. گرچه این امر در این مقاله از اهمیت چندانی برخوردار نیست.

          ت) او روی هم رفته دارای شخصیتی تندخو و مقابله جو بوده است.

               بلومبرگ در همان کتاب،  وی را در استدلال و بحث با دیگران، بی ادب، پرخاشجو و بی رحم ترسیم می کند که کُلَن نظر مخالف را برنمی تافته است. البته او در همان کتاب همه این خصیصه های اخلاقی مارکس را ناشی از همان آبسه ها و جوشهای درون مقعد و روی بیضه ها و آلت تناسلی وی می دانست. شاید بشود به استدلال بلومبرگ، میخوارگی و اعتیاد وی به افیون را نیز افزود. بطور کلی در تمام کتابهایی که چپ گرایان در مورد او نوشته اند، یک لاپوشانی بزرگ و تلطیف نقاط ضعف وی چه در اخلاقیات و چه در نحوه زندگی، به وضوح قابل مشاهده است. در هر حال این امر که وی را به هیچ وجه نمی توان در زمره افراد اخلاق مدار قرار داد بر کسی پوشیده نیست.

حدود بیست و دو سال پس از مرگ مارکس، در فرانسه در سال ۱۹۰۵ کودکی به نام ژان پل سارتر[15] بدنیا آمد که سالها بعد، با ارائه فلسفه اگزیستانسیالیزم[16]، به یک چپ گرای نسبتن افراطی تبدیل شد و به شهرت جهانی نیز دست یافت. با آنکه سارتر با همه جریانهای چپ گرای افراطی مانند راف[17] یا همان فراکسیون ارتش سرخ در آلمان روابط نزدیک و دوستانه ای داشت، با این حال تأکید او بر اخلاق مداری، تنها یک شعار نبود و خود او بر خلاف مارکس به این عقیده پایبند بود.

ث) گرچه مارکس در مقاطعی به کار روزنامه نگاری و سردبیری این یا آن نشریه پرداخته است، اما به نظر می آید  عمده زندگی او در همان کارهای تشکیلاتی گذشته باشد. یکی از کسانی که به او کمکهای مالی شایان توجهی کرده  و از دوران ساکن شدن وی در لندن معاش مارکس و خانواده اش را تأمین می نموده است، فریدریش انگلس دوست و رفیق دائمی اوست که مردی بسیار ثروتمند و دارای املاک زیادی بوده است. یک بخش از این املاک را که او در هنگام مرگ به دختران مارکس بخشید، در سال ۲۰۱۱ حدود پنج میلیون دلار ارزش گذاری شد. [سند هفتم]


وضعیت کارگران در دوران مارکس

مارکس در واقع متعلق به اوایل تا اواخر قرن نوزدهم است. زمانی که شکوفائی صنعت در فواصل زمانی کوتاه دائمن دگرگون می شد و متناسب با این پیشرفت، نیاز به کار کارگر تقلیل می یافت. قانون کار وجود نداشت و سرمایه دار همانطور که مارکس بدرستی بدان پی برده بود، مالک مطلق کارگر بود و به معنای حقیقی کلمه، این طبقه را استثمار می کرد. کارگران با کار روزانه هجده تا بیست ساعت، همیشه درحال خستگی مفرط و فشار روانی زیاد قرار داشتند و با کوچکترین اشتباهی که از آنها سر می زد، کارفرما آنها را اخراج می کرد و قانونی برای حمایت از آنها موجود نبود. دستمزد کارگران بسیار کم بود و آنها عمومن در گروه های چند نفره در یک اتاق کوچک زندگی می کردند. 

آنچه مختصرن از وضعیت کلی کارگران عنوان شد، عده ای از فیلسوفان و نخبگان آن زمان را بشدت تحت تأثیر قرار داد و آنها را وادار به واکنش نمود. من معتقدم ایجاد سندیکاها و اتحادیه های کارگری در جهان که بعدها در همه سطوح کار، یعنی در طبقه کارمندان و هنرمندان و دیگر گروه های کاری  نیز گسترش یافت، محصول مبارزات فیلسوفان چپ گرای اولیه، مانند مارکس است. این کردیت را می توان به او و بطور کلی به چپ داد.

باید توجه داشت که مارکس تا آنجا که ممکن بود از تفکرات فلاسفه ماقبل و همزمان خود بهره برد. یکی از این افراد،  فرانسوا ماری شارل فوریه[18] از طرفداران جدی ایجاد سندیکاها و تعاونی های کارگری بود. گفته می شود جریان فکری فمینیسم[19] را نیز او ایجاد و شایع نمود.

مطالعه آثار و عقاید فیلسوفان و اقتصاددانان نامدار قرن هجدهم و نوزدهم، مانند آدام اسمیت[20] و جیمز میل اسکاتلندی[21] ، پدر جان استوارت میل[22] مشهور و دیگران، در ایجاد کتاب «سرمایه» او تأثیرات بسیار عمیق و غیرقابل انکاری را برجای نهاد.


مارکسیسم یک مرهم موقت

به عقیده من، در بهترین حالت می توان مارکسیسم را در یک اینتروال بخصوص از زمان، پاسخی مناسب به اوضاع جوامع کارگری اروپا دانست. با این وجود، این تفکرات فقط در همان اندازه مفید بود که تعادلی نسبی در مناسبات مابین کارگر و کارفرما ایجاد کند، اما به عنوان یک سیستم اقتصادی و راه و رسمی برای زندگی نوع بشر، بقدری خام، غیر واقعی و مهم تر از آن، غیر طبیعی بود که در هیچ کشوری در جهان که بر اساس تفکرات مارکسیستی ایجاد شده بود عمل نکرد و نتیجه آن ایجاد استبدادهای سیاه و کشتار بی رحمانه میلیونها نفر شد. در اینجا قبل از آنکه به آنالیز سوسیالیزم بپردازم، مایلم به چند نکته که به عقیده من در عدم موفقیت سیستمهای حکومتی مارکسیستی موثر بوده است، تیتروار اشاره کنم:

۱ - عدم درکی درست و صحیح از خصلتهای روحی، روانی و روحی- روانی موجودی به نام انسان.

۲ - دسته بندی غیر طبیعی جوامع بشری به:

     الف) انسان به عنوان تولید کننده

      ب) ماشین به عنوان ابزار تولید

۳ - عدم درکی صحیح از متافیزیک به عنوان بخشی از علم که در آن زمان نسبتن ناشناخته بود.                           

       این امر باعث شده بود تا حق ازلی انسان در زیستن بدانگونه که او خود مایل است از او سلب و بطور کلی نادیده گرفته شود.                               

       البته می توان موارد دیگری نیز  به موارد یاد شده افزود.

درست به همین دلیل است که در همه کشورهایی که تحت تسلط فکری مارکسیسم درآمدند، اصل و هدف بر مبنای ایجاد ارگانهای این ایدئولوژی بود، بدون آنکه در این میان، آزادی فردی به رسمیت شناخته شود.

یکی دیگر از مشکلاتی که این طرز تفکر داشت و دارد، آنست که مبارزه با ملی گرائی را که گفتمان منافع ملی، بخش اعظم آن را تشکیل می دهد، در رأس اقدامات خود قرار داده است. تا جائی که چپ های امروزی، ناسیونالیسم را مترادف فاشیسم[23] می دانند. همانطور که در مقاله «ناسیونالیزم مانعی برای گلوبالیزم و تجزیه طلبی» تشریح کرده ام، ملی گرایی ایرانی هرگز پتانسیل تبدیل شدن به فاشیسم را ندارد، گرچه در برخی نقاط جهان، افراط گرائی در ناسیونالیزم، منجر به برخوردهای خونین و شبه فاشیستی نیز شده است. یک نمونه از آنچه گفته شد، گروه ترکان جوان در دولت عثمانی می باشد که در بحبوحه جنگ جهانی اول که مابین ژوئیهٔ ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی جریان داشت، همراه با سربازان عثمانی، ابتدا با تکیه بر نوعی ملی گرایی مذهبی، فعالیتهای خود را آغاز کرد، ولی در زمانی نسبتن کوتاه، به افراط گرائی نژادپرستانه مذهبی تبدیل شد و دست آخر به یک فاشیسم تمام عیار تغییر حالت داد و کشتار صد ها هزار ارمنی بی گناه در آن سرزمین را رقم زد.

همانطور که گفته شد چنین پتانسیلی در ملی گرائی ایرانی وجود ندارد.

یک مسئله مهم دیگر در تشکیل حکومت های مارکسیستی آن است که برای پر کردن خلاء تفکرات زیست شناسی و روانشناسی بطور مجزا، با هدف تکمیل یک سیستم عامل در قالب یک جهانبینی  کامل، از روانشناسی فروید و زیست شناسی داروین بهره های زیادی گرفته شده است. حال آنکه امروزه هر دوی این زمینه های علمی، متزلزل تلقی می شوند و ایرادات بسیاری بر آنها وارد است.

پایان قسمت اول

مطالعه قسمت دوم


در قسمت دوم می خوانید:

- سوسیالیزم در مفهوم واقعی آن

- یک تجربه شخصی

- تحلیل و قیاس مختصر چپ در نقاط مختلف جهان

- نفوذ چپ در آمریکا با استفاده از قانون " اسب تروا"

 - حذف معنویت در یک جامعه

- پایان سخن: جامعه شناسی از دیدگاه دانشگاه سیرکمال  

اسناد قسمت اول مقاله
[ سند اول]   
Carl Bildt, geboren 1949, war von 1991 bis 1994 Ministerpräsident von Schweden und von 2006 bis 2014 schwedischer Aussenminister. – Aus dem Englischen von Helga Klinger-Groier. Copyright: Project Syndicate, 2018. 
[سند دوم ]
در تاریخ    Montag, 01. Mai 2023 
می نویسد:
Johanna Bertha Julie Jenny von Westphalen wurde am 12. Februar 1814 in Salzwedel geboren. Den Rufnamen Jenny erhielt sie von ihrer schottischen Großmutter. Ihr Vater war der königlich preußische Beamte Ludwig von Westphalen. 
 [سند سوم]   رجوع شود به سند تاریخی: کارل ماکس پدر من است در سایت:
 https://www.deutsche-digitale-bibliothek.de/item/FFZZFOGAWJJFOIWHN4IZLXAWUPSMBCYL
[سند چهارم] Yvonne Kapp: Eleanor Marx. S. 291
[سند پنجم] Eleanor Marx. S. 212
Heinrich Gemkow, Rolf Hecker: Unbekannte Dokumente über Marx’ Sohn Frederick Demuth. In: Beiträge zur Geschichte der Arbeiterbewegung. Berlin 1994, Heft 4, S. 43–59
[سند ششم(12)] 
Klaus Goch: Eleanor Marx (1855–1898). In: Luise F. Pusch (Hrsg.): Töchter berühmter Männer. Neun biographische Porträts.  
[سند هفتم ]
Montefiore, Simon Sebag. "The Means of Reproduction". The New York Times. Archived from the original on 26 September 2011. Retrieved 25 September 2011
 
   زیرنویس های قسمت اول مقاله

[1  Neue Zürcher Zeitung (NZZ)]

[2   Carl Bildt]

[3 Xi Jinping]

[4   Jean-Claude Juncker ]

[5     Karl Popper]

[6  Friedrich Engels]

[ 7 Trier شهری تاریخی و دیدنی در ایالت راینلند فالس در آلمان با تلفظ آلمانی قاینلند فالتس]

[ 8   Salzwedel ]

[ 9  Adel  طبقه اشراف]

[10  Herzog یک لقب اشرافی در آلمان می باشد ]

[11   Helena Demuth]

[12  Henry Frederick Demuth ]

[13 Freddy ]

[14  Eleanor Marx]

[15  Jean-Paul Charles Aymard Sartre ]

[16  Existentialism]

[17   RAF]

[ 18 اقتصاددان و فیلسوف فرانسوی متولد ۱۷۷۲ و متوفای ۱۸۳۷]

[19 Feminism سازمان های مدافع حقوق زنان ]

[20 فیلسوف اخلاق مدار ۱۷۲۳ تا ۱۷۹۰]

[21  James Mill اقتصاد دان و نظریه پرداز اسکاتلندی ]

[22 John Stuart Mill فیلسوف بریتانیائی قرن نوزدهم ]

[23 Fascism ]



 تحقیق و پژوهش: فرامرز تابش


 

کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:

Öhvg lhvös , lhvösdsl _cdv bvi fdk_ rslj h,g




فایل صوتی برای نابینایان

کلیک کنید


کارل مارکس و مارکسیسم زیر ذره بین- قسمت دوم

 


مقاله ای از بخش علوم سیاسی


قسمت دوم

مطالعه قسمت اول

 

سوسیالیزم در مفهوم واقعی آن

آنچه می خواهم بگویم آن است که اگر کلمه سوسیالیزم را تجزیه و تحلیل کنیم، در پایه ای ترین شکل، مفهوم آن یک سیستم حکومتی خواهد بود که عمده فعالیتهای آن برای سرویس دهی به اجتماع و افراد مربوط به آن محدودی جغرافیایی خواهد بود.

این طرز تفکر به شکل خالص آن، قابلیت کامل انطباق تمام عیار با ملی گرائی را دارد و در هیچ  دیسکورسی[24] در این رابطه، نقطه تضاد مابین این دو مفهوم یافت نمی شود. به عقیده من در لیست کشورهایی که به مفهوم حقیقی کلمه، سوسیالیست هستند در بالاترین سطح، کشور آلمان قرار دارد. این در حالی است که در این لیست، کشورهای مارکسیستی جائی ندارند.

متأسفانه کشورهای چپ گرا از این مفهوم و مفاهیمی از این دست، استفاده ابزاری می کنند، تا در مقابل جهان آزاد از سیستمهای استبدادی خود ویترینی قابل قبول ارائه دهند. همانطور که می دانیم بسیاری از کشورهای نام برده شده، از کلمه «دمکراتیک» در پس و یا پیشوند نام کشورهای خود استفاده می نمایند، مانند جمهوری دمکراتیک کامبوج. از همه این فریبکاری ها، اعجاب آورتر، استفاده از جمله «دیکتاتوری دموکراتیک خلق» است که مائوتسه تونگ[25] طی خطابیه ای در سال ۱۹۴۰ میلادی از آن استفاده نمود و بعدها موفق شد آنرا به عنوان ماده ای از قانون اساسی چین کمونیست بر آن اعمال کند، گرچه هم خود مائو و هم افراد بسیاری در حکومت چین کمونیست همواره سعی کرده اند این جمله را دیکتاتوری دمکراتیک خلق بر علیه بورژوازی تفسیر نمایند. [سند هشتم]

 

یک تجربه شخصی

حدود پنج تا شش سال قبل از آزاد شدن کشورهای اقمار شوروی در سال ۹۱ – ۱۹۹۰، در سال ۱۹۸۵ برای کاری مهم از آلمان به کشور بلغارستان رفته بودم. فقر و فلاکت در این کشور کمونیستی در حد بسیار بالائی قابل مشاهد بود. مغازه ها از اجناس، کاملن خالی بودند و فقط هفته ای یک تا دوبار مواد غذائی کنسروی توزیع می شد که البته بعد از چند ساعت همه به فروش می رسید. بهترین غذائی که در بهترین هتل های توریستی عرضه می شد، مرغ سرخ کرده با سیب زمینی بود که البته فقط توریستهای صاحب دلار می توانستند از عهده پرداخت آن برآیند. از همه این مسائل که بگذریم، فساد اخلاقی بسیار گسترده در آن کشور کاملن مشهود بود. عمده توریستها را مردان عرب تشکیل می داند که به توریستهای سکس مشهور شده بودند. من خود بارها شاهد آن بودم که یک مرد عرب به یک زن جوان بلغاری که بچه اش را در بغل داشت و درست در کنار شوهر او، جمله ای می گفت و زن بچه را به بغل شوهرش می داد و با مرد عرب راهی جائی نامعلوم می شد. مترجم بلغار من می گفت، بسته به سن زن، این معامله برای چیزی مابین ۱۰ تا ۵۰ دلار به انجام می رسد.

مجددن در سال ۱۹۹۱ به بلغارستان رفتم. در این زمان این کشور تازه از سلطه شوروی رسته و سریعن به بلوک غرب  پیوسته بود. آنچه مشاهده می کردم بسیار جای خوشحالی داشت، زیرا همه مغازه ها سرشار از انواع اغذیه، میوه و سبزیجات بود و دیگر حتی یک مورد از معاملات سکس که پیشتر به وفور همه جا قابل مشاهده بود، دیده نمی شد. به نظر می آمد، سوداگران و طالبان عرب این بیزنس نیز دیگر علاقه ای به سفر به این کشور نداشتند.

همه آنچه شخصن مشاهده نمودم، موید نقطه نظرات کارل کوپر است که در قسمت اول مقاله آورده شد.

در همان دوران پسا شوروی، در جمهوری چک، یک خانم جوان دانشجو که مترجم ما بود از اینکه بعد از جدائی کشورش از بلوک شرق توانسته بودند ۵۰ کیلومتر اتوبان بسازند، غرق در غرور بود!! . این در حالی است که در همان دوره، آلمان دارای هزاران کیلومتر اتوبان بود. این رقم در سال ۲۰۲۱بالغ بر ۱۳۱۹۲ کیلومتر اعلام شد. با یک اظهار نظر غیر تخصصی می توانم بگویم، شبکه اتوبانهای آلمان، تقریبن همه این کشور را پوشش می دهد.

باید در نظر داشت که چپ های ایران تلاش زیاد نمودند تا فروپاشی شوروی را به عنوان « تغییر از جمهوری شورایی به اتحادیه کشورهای مشترک‌المنافع » جا بیاندازند که البته این امر خریداران زیادی نیافت و در فرهنگ سیاسی و تاریخی جهان با اتیکت «فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی» ماندگار شد. دیگر آنکه من در منابع آلمانی و انگلیسی زبان به چنین ادعایی که چپ های ایرانی مطرح می کنند برنخوردم.


تحلیل و قیاس مختصر مارکسیسم در نقاط مختلف جهان

چپ و چپ گرائی در کشورهای مختلف جهان دارای مفاهیم کمابیش متفاوتی می باشد. صرف نظر از گروه های کمونیستی افراطی اولیه مانند راف(RAF) یا همان فراکسیون ارتش سرخ که در آلمان به فعالیتهای تروریستی مشغول بود، چپ گرائی کنونی در آلمان در عمل به مفهوم فاصله گرفتن، آنهم از نوع ایجاد یک زاویه نسبی با آمریکاست. این گروه ها هدفشان کسب اکثریت در بوندس تاک[26] یا همان پارلمان دولت فدرال است. این چپ ها، نه طالب تجزیه آلمان هستند و نه با فرهنگ آن کشور سر جنگ و ستیز دارند و نه به تخریب چهرهای سیاسی، ادبی و فلسفی آن کشور مایل می باشند. بطور کلی می توان چپ آلمانی را متعادل و میانه رو تلقی نمود.

به عقیده من تندروترین چپ های اروپا متعلق به ایتالیا و اسپانیا هستند، اما در صدر این جدول، تندرو های چپ یونان قرار دارند که حتی با پشتیبانی بی دریغ از تندروهای اسلامی در مسائل مربوط به دیگر کشورها که از استبداد مذهبی رنج می برند، ضدیت خود را با آمریکا نشان می دهند.

بطور کلی می توان گفت، اصولن چپ های شمال اروپا از چپ های جنوب اروپا متعادل تر می باشند. 

در آمریکا چپ گرایی حالتی تهاجمی دارد و با برنامه از پیش تعیین شده در اتاق های فکری و بطور سیستماتیک، در اتحاد با گلوبالیست های شناخته شده و یا مخفی در پس پرده، چند هدف را در برنامه کار خود دنبال   می کند:

۱ - کوچک کردن آمریکا.

۲ - محدود کردن ارتش آمریکا در جهان.

۳ - مبارزه با پاتریوتیزم[27] آمریکائی.

۴ - سیاه و ضد انسانی نشان دادن شعار هایی چون «اول آمریکا».

۵ - تحت نفوذ و کنترل درآوردن دانشگاه ها و مراکز علمی آمریکا.

۶ - تأثیر گذاری بر افکار مردم آمریکا و هدایت آنها به سمت و سویی که مایل هستند با ایجاد تینگ تنگ های[28] پر شمار در سراسر آن سرزمین.

۷ - سعی در از رده خارج کردن دلار به عنوان ارز مورد معامله در سطح جهانی و جایگزینی آن با ارزهایی دیگر.

۸ - تحت کنترل درآوردن مدیای اصلی و شبکه های تلویزیونی با میلیونها مخاطب. این اقدام چپ گلوبالیزم در آمریکا با اخراج تاکر کارلسون[29] مجری جمهوری خواه بسیار محبوب فاکس نیوز[30] وارد فاز جدی خود شد. کارلسون همراه با جمهوری خواهان کنگره و میلیونها آمریکائی دیگر معتقد است که نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ آمریکا از طرف دمکراتها به سرقت رفته است. اخراج غیرمنصفانه او در تاریخ بیست و چهارم آوریل ۲۰۲۳ که برنامه های انتقادی زیادی را نسبت به این موضوع و مسائل مشابه تهیه و اجرا می کرد، نشان از آن دارد که فاکس نیوز را نیز که آزاد تر از دیگر شبکه های تلویزیونی آمریکا بود به جبهه سی ان ان[31] و شبکه های مشابه، درآورده اند.

و البته مواردی دیگر.

در مورد چپ های افراطی ایرانی-آمریکائی که اکثرن از طبقه دانشگاهی و آکادمیک هستند، اوضاع بسیار وخیم تر است. زیرا این افراد علاوه بر دارا بودن همه صفات چپ آمریکائی، برخی خصوصیات بومی ایرانی را نیز با خود حمل می کنند.

یکی از خصلت های بسیار تند این افراد، مخالفت هیستریک با سلسله پادشاهی پهلوی می باشد و این مخالفت بی پایه و اساس، هم اکنون تبدیل به مخالف شدید و غیر منطقی و بدون سند آنها با بازماندگان این خاندان شده است. حضور بسیار پر رنگ این افراد در تلویزیون های فارسی زبان که با سورس های مالی تأمین شده از طرف شیخ های عرب حاشیه خلیج فارس، آمریکائی های دمکرات و بریتانیای ها اداره می شوند و یک صدائی آنها در معکوس جلوه دادن وقایع شکست خورده چهره، نخبه و قهرمان سازی برای مردم ایران تا جائی آشکار است که گوئی همه این افراد مدرس دانشگاه های آمریکائی، یک متن تهیه شده ویژه را روخوانی می کنند.

بر خلاف چپ های آلمانی، چپ های افراطی ایرانی نه تنها تمامیت ارضی ایران را به رسمیت نمی شناسند، بلکه فرهنگ ملی ایرانی را نیز به تمسخر می گیرند. اما بطور عجیبی مخالفت آنها با اسلام رادیکال و خشن یا همان تروریسم اسلامی تنها در حد لفاظی می باشد، آن هم اگر ایجاب کند، در غیر اینصورت مخالفت جدیی با این گروه ها ندارند. شاید یکی از دلایل آن، همکاری گروه های اسلامی تندرو و تروریست با روسیه در یک جنگ ضد انسانی بر علیه کشور اکراین باشد. جنگی که چپ های افراطی ایرانی بنا به خواست حکومت پوتین، «عملیات ویژه» نامیدند و آن را مورد تأیید قرار دادند.

خصلت ناپسند دیگر تحصیلکردگان چپ گرای ایرانی دانشگاه های آمریکایی آن است که ملی گرائی و پاتریوتیسم متعادل ایرانی را فاشیسم جلوه می دهند و آن را خطرناک تر از استبداد دینی تلقی می کنند.

بگذارید یک بار برای همیشه یک موضوع مهم را روشن سازم:

          " به علت اثرات عمیقی که عارفان بلند مرتبه ای چون، حافظ، فردوسی، سعدی، نظامی، مولوی و ... بر تفکرات مردم ایران برجای نهاده اند، ملی گرائی متعادل ایرانی، نه راست محسوب می شود و نه چپ. از اینرو از این به بعد در فرهنگ سیاسی، سه جبهه خواهیم داشت: راست، ملی گرائی متعادل ایرانی و چپ.  "

 

 

نفوذ چپ در آمریکا با استفاده از قانون " اسب تروا [32]

قبل از دو قطبی شدن جهان، بعد از جنگ جهانی دوم، تفکراتی که ممکن است در ادبیات سیاسی مراکز آکادمیک، چپ و چپ گرایانه قلمداد شوند عمدتن به مفهوم فاصله گرفتن از قدرت حاکمه که مطلق گرا نیز بوده است می باشد. بدان معنا که خط مستقیم و راست همانا تبعیت از قدرت حکومت در نظر گرفته می شد و چپ به مفهوم ایجاد زاویه دید نسبت به این قطب بود.

بعد از جنگ جهانی دوم، نظم نوینی در جهان حاکم شد که در آن در نظر گرفتن حقوق انسانها در اولویت قرار گرفت و این امر از چنان اهمیتی در این نظم جدید برخوردار بود که به تصویب قوانین اساسی متکی بر اعلامیه حقوق بشر در بسیاری از کشورهای جهان انجامید. همه این کشورها به کشور قدرتمند آمریکا که در آن زمان به نوعی قهرمان اصلی جنگ جهانی مبدل شده بود پیوستند.

در اینجا باید دانست طبق قوانین اولیه و ازلی خلقت، در مقابل هر پدیده ای در جهان، بدون استثنا پدیده ای دیگر در تضاد با آن بوجود خواهد آمد. طبق همین قانون، در مقابل جبهه معتقد به آزادی انسان و رعایت حقوق او، که سرمایه داری و اقتصاد آزاد را مورد تأیید قرار می داد، روسیه با استناد به مارکسیسم این ادعا را مطرح نمود که برای هدایت جوامع بشری، بکار گیری اعتقادات کارل مارکس کافی است، چه در زمینه مناسبات اجتماعی و چه در زمینه اقتصاد. این کشور که بزودی نام اتحاد جماهیر شوروی را بخود گرفت، تئوری های لنین را نیز چاشنی تفکرات خود نمود و با اشغال بخشهای وسیعی از جهان، به ویژه در اروپا، جبهه واحد خود را تشکیل داد و بزودی جهان به قطب راست و چپ تقسیم شد. 

از آنجا که تفکرات مارکسیستی- لنینیستی با طبیعت عادی نوع انسان مبنی بر آزادیخواهی، به ویژه آزادی عمل در انتخاب نوع زندگی، کاملن در تضاد بود و گرچه در آن زمان کشورهای مارکسیستی، رابطه خود را با جهان غرب قطع نموده بودند و بشدت از درز کردن اخبار از داخل به خارج و بالعکس جلوگیری می نمودند، بزودی مردمانی که در کشور شوروی و اقمار آن زندگی می کردند به یک واقعیت بزرگ واقف شدند و آن اختلاف سطح زندگی و اقتصادی در کشور خود و جهان آزاد غرب بود.

این روند که اقتصاد معیوب مارکسیستی در آن نقش اساسی را بازی می نمود، به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی انجامید و در پی آن همه کشورهایی که ارتش سرخ با اشغال آنها، به جمع اقمار آن کشور ملحق ساخته بود، به سرعت به جمع کشورهای بلوک غرب پیوستند.

با همه آنچه گفته شد و با شکست واضح و آشکار بلوک شرق، تفکرات چپ گرایانه مارکسیستی کاملن از بین نرفت و برای کنترل جهان، راه دیگری را در پیش گرفت که برای جهان آزاد به مراتب خطرناکتر از تضاد سابق آن با غرب می باشد. این بار چپ که در وضعیت شکست خورده آن زمان خود، بسیار آشفته بود، سعی کرد از شگرد «اسب تروا» استفاده کند و با نفوذ در قوی ترین کشور جهان با قدرتمندترین دمکراسی به عنوان شاهکار مردان بزرگی که از آنها با نام پدران بنیانگذار آمریکا یاد می شود، دمکراسی را از درون آن سرزمین فاسد کرده، تفکرات چپ گرایانه را در تعریفی به ظاهر متفاوت در آنجا چیره گرداند.

در این رابطه با تشکیل عمدی و نسبتن شتابزده الیگارش های[33] بشدت ثروتمند در روسیه، کار ارتباط با قدرتمندان اقتصادی جهان آغاز شد و بزودی دانشگاه ها و مراکز آکادمیک جهان دمکراتیک غرب به تسخیر نئوچپ گرایان درآمد.

در این میان، چپ ایرانی که همیشه دنباله رو بوده است و هرگز از آن، نوگرایی و یا ارائه تزهای مستقل مارکسیستی دیده نشده است، در دانشگاه ها و مراکز علمی جهان غرب که حالا زیر نفوذ آشکار تفکرات چپ القائی روسیه قرار دارد، جانی تازه گرفت و کار بجایی رسید که افرادی با تفکرات خنثی و یا حتی کمی راستگرایانه را نیز در جاذبه مغناطیسی خود در آورد.  تمام اطلاعاتی که این افراد در تلویزیون های فارسی زبان ارائه  می دهند از مقالاتی می باشد که پرفسور های به شدت چپ گرای آمریکائی و یا ندرتن اروپائی نوشته اند.

نئوچپ گرائی در مراکز آکادمیک آمریکائی و تا حدودی اروپائی تا جایی گسترش یافت که موفق شد آتئیسم و مارکسیسم را تا اندازه ای همسو کند. امری که بطور طبیعی به علت خصلت ذاتی این دو تفکر، غیرممکن  می نمود.

در انتهای این قسمت نباید نقش کنفدراسیون های دانشجویی چپ گرا را در اکثر کشورهای جهان در یارگیری از اتباع کشورهای ضعیف برای ایجاد شبکه های ترور در کشورهای متبوع خود فراموش نمود. یکی دیگر از شگردهای اتحاد جماهیر شوروی برای برداشتن لقمه ای هرچه بزرگتر از جهان، ایجاد سازمان هایی با پیشوند "سازمان آزادیبحش....." بود که طبق روال کار "کا گ ب" ، با نامی زیبا هدف متفاوتی را دنبال می نموند.

اسنادی که واسیلی نیکیتیج میتروخین [34] ،کارمند ارشد بایگانی سازمان جاسوسی اتحاد جماهیر شوروی( ک گ ب) در سال ۱۹۹۲ میلادی در اختیار بریتانیا قرار داد، پرده از جنایات و دخالتهای شوروی در بسیاری از کشورهای دیگر و آنچه فوقن ارائه شد، برداشت. این اسناد بعد ها با نام «آرشیو میتروخین»، تقریبن به همه زبانها ترجمه شد. [سند نهم]


حذف معنویت در یک جامعه

یک جامعه شناسی کامل باید قادر باشد ضمن بررسی اثرات منفی غلبه دین در جامع، اثرات منفی حذف معنویت در اجتماع، بدون ارائه یک جایگزین مناسب را نیز آنالیز کند. زیرا تا همین سالهای اخیر، دین، گذشته از خصوصیت های منفی آن که مربوط به متولیان آن بوده است با ایجاد ترس از جهنم و امید به بهشت، حداقل، اقشاری از توده های مردم را از ارتکاب به جرائم اجتماعی برحذر می داشت. اما در این دوره، مردم اهمیت چندانی به احکام و نقطه نظرات دینی نمی دهند و راه و روش زندگی خود را از شبکه های اینترنتی می گیرند. این امر به مفهوم صریح گذار اکثریت مردم از مرز دین است.

همانطور که بارها در مقالات مختلف توضیح داده ام، تاریخ مصرف ادیان به سر آمده است و دلیل آن این است که:

          "به هر دین در ابتدای ایجاد خود، مقداری انرژی تعلق می گیرد. این انرژی در زمینه های مختلف به شکل گیری اولیه، توسعه و ایجاد ایمان در معتقدان، منجر می شود. به محض آنکه این انرژی رو به اتمام بگذارد، اشکالات آن مذهب یا دین هویدا می شود و از حجم مریدان خالص بشدت کاسته می شود و جای آنها را شیادان گرفته، باعث فساد در آن دین و مذهب می شود. "

باز همانطور که در مقاله نظم نوین جهان توضیح داده ام:

          " در سیاره زمین بارها یک تمدن به بالاترین حد پیشرفت علمی خود دست یافته است و با درگیری های ایجاد شده، در اثر انفجار بمبی خاص که شاید ما هنوز بدان دست نیافته ایم، چیزی مانند طوفان نوح ایجاد شده و آن تمدن را نابود ساخته و با از بین رفتن آن، تمدن جدیدی شکل گرفته است. استاد الهی در ارتباط با تمدن های قدیمی معتقد هستند که انسان از نظر علمی به جائی رسیده بود که می توانست  به راحتی به بسیاری از سیارات دیگر در مدتی کوتاه سفر کند. (نقل به مضمون) "

در هر تمدن، مطابق با پیشرفت روحی و اجتماعی، لازم می آید چندین بار قوانینی متفاوت تعیین شوند که فقط در یک نظم مدرن تر قابل اجرا می باشند.  در حال حاضر سیاره زمین در انتهای یک نظم فرسوده قرار دارد و قوانین جدیدی را برای یک نظم نوین تدوین نموده اند که تا چند سال دیگر با ایجاد دگرگونی های ابتدائی که هم اکنون آغاز شده اند، به مرحله اجرا در خواهند آمد. بنابراین:

          "همه آشفتگی های قابل مشاهد در جهان امروزی که از بین رفتن اخلاقیات، تنها یکی از معضلات آن است، بدان دلیل است که در حال حاضر جوامع بشری در فازی قرار دارند که  حد فاصل مابین  نظم در حال اضمحلال گذشته و جایگزینی نظم نوین قرار دارد. این امر تا چند سال دیگر ممکن است بدتر هم بشود."

یکی از کارآمدترین و موثرترین امور در قوانین این نظم جدید، نحوه نگرش به رابطه خدا و انسان است که با سه اصل ساده براحتی قابل جایگزینی با تفکرات الهیاتی کهن می باشد:

۱ - ارتباط تو با منبع اصلی و ازلی خلقت، یک رابطه شخصی، انفرادی و منحصربفرد  می باشد. با او گفتگو کن به هر زبان، در هر وضعیت و در هر کجا، زیرا او در درون تو حاضر است.[ سند دهم ]

۲ - به هر صورت که مایلی با تو رفتار شود، تو نیز با دیگران به همانگونه رفتار کن. و از هر رفتار که فکر می کنی اگر با تو بشود ناراحت خواهی شد از انجام آن در مقابل دیگران اجتناب کن.

۳ - سعی کن بفهمی که هستی، از کجا آمده ای و پس از مرگ چه رخ می دهد و به کجا می روی.

نسل بعد، در یک نظم نوین، جز آنچه فوقن گفته شد، چیز دیگری را دین نخواهد پنداشت. خاصه آنکه مفاد آن سه اصل، هم اکنون بوسیله استاد الهی تشریح شده به شش زبان و در سایت پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان در اختیار همگان قرار دارد.[سند یازدهم]

در نتیجه،  با جایگزینی سه اصل فوق با قوانین دست و پاگیر دینی گذشته، در حالی که جوامع بشری از معنویت به مفهوم رابطه انسان و مبدأ اصلی خلقت تهی نمی شود، خرافات دینی هم از جهان رخت برخواهد بست.

 

پایان سخن


     جامعه شناسی از دیدگاه دانشگاه سیرکمال

               دین افیون توده هاست (کارل مارکس)

بله دینی که نتواند ادعای خود را بطریق علمی مدلل کند و با ایجاد ترس و وحشت، توده ها را از وارد شدن به حیطه تفکر و انتقاد، دور نگاه دارد و بجای تشویق مردم به کار و فعالیت و دفاع از حق خود، مطالبات آنها را به جهانی دیگر حواله دهد، یقینن مانند افیونِ سست و کرخت کننده توده مردم عمل می کند. اما مارکسیسم نیز با ایجاد هیجانات طبقاتی و التهاب و تنش در جامعه، یک هدف اساسی را دنبال می کند و آن چیزی نیست جز، در وضعیت انقلابی نگاه داشتن جوامع کارگری. این امر، این گروه ها را در تضاد و التهاب دائمی با سرمایه داری و ملی گرائی قرار می دهد. چیزی که جزو جدائی ناپذیر روند طبیعی زندگی زمینی می باشد. و این در حالی می باشد که، سردمداران چنین تفکری، در کشورهای غربی به سرمایه های مادی خوبی دست یافته اند و همین امر تضاد مابین آنچه می گویند و آنچه عمل می کنند را به روشنی در معرض دید همگان قرار داده است. همانطور که مختصرن بدان پرداختیم، خود مارکس و انگلس به شدت به این تضاد ها دچار بودند. همراه با تفکرات غیر معقول و غیر طبیعی دیگر، این نوع  فریبکاریها که به تقسیم  فقر در جوامع مارکسیستی منجر شد، باعث شد مارکسیسم به بن بست برسد و در همه زمینه ها در جهان، یک جهانبینی شکست خورده تلقی شود. در نهایت، آنها نیز مجبور شدند در زمینه اقتصادی همان راهی را بروند که سیستم بورژوازی آن را بخوبی پیموده بود.

امروزه کارگران در جوامع بورژازی غربی وضعیتی به مراتب بهتر از رفقای خود در کشورهای مارکسیستی دارند و همتایان آنان که از آن کشورها گریخته به کشورهای سرمایه داری پناه آورده اند این حقیقت را به شما خواهند گفت که:

          " دیگر هرگز حاضر به بازگشت به آن جهنم نیستند."

در آلمان اگر هنگام پایان کار در یکی از شیفت های سه گانه، به پارکینگ یک کارخانه کوچک با یکصد نفر کارگر و کارمند آلمانی و ترک، سری بزنید خواهید دید که اکثر ماشین های بنز مدل بالا به کارگران ساده ترک که علاقه عجیب و حیرت آوری به مرسدس بنز دارند تعلق دارد. این در حالی است که در کشور آلمان شرقی در آن زمان، برای دریافت یک ماشین بسیار ابتدائی به نام تراباند [35] که مبلغ آن را همان روز درخواست، پرداخت کرده بودند باید تا هجده سال انتظار می کشیدند.

علیرغم همه آنچه گفته شد، من معتقدم که نقطه نظرات مارکس و دوستانش حداقل باعث شد تا امروزه نه تنها سندیکاهای کارگری، بلکه اتحادیه های نیروی کار در زمینه های دیگر در جوامع غربی بوجود بیایند تا از منافع کارگران، کارمندان، کشاوزان و دیگر اقشار دفاع کنند.

          " زیرا واضح است که خصلت زیاده خواهی انسانها و بخصوص صاحبان سرمایه که اکثرن به شهوت کسب سود حداکثری دچار می باشند، در صورت یکه تاز بودن در جهان سرمایه و کار، وضعیت را به سوی استثمار انسانهای دیگر سوق می دهد."

 در این ارتباط، جالب آنجاست که این چنین نیروهای بازدارنده، که کنترل کارفرما را در دست دارند، تنها در جوامع سرمایه داری غربی شکل گرفته و حقیقتن فعال می باشند. چیزی که در کشورهای چپ گرا فقط به عنوان یک ویترین عمل می کند و کارگر مانند دیگر طبقات جامعه زیر فشار یک استبداد سیاه به چیزی شبیه زندگی، یعنی روزمرگی مشغول می باشد.

با این حساب می توان چنین اظهار نظر کرد که:

          " فعالیتهای مارکس زیر نام مبارزه پرولتاریا بر علیه بورژوازی خالی از فایده هم نبود و ایجاد سندیکاها، که نتیجه افکار او و دوستانش بود، امروزه حداقل در کشورهای دمکراتیک، تا حدود زیادی تعادل  را مابین نیروی کار و صاحب سرمایه برقرار نموده است."

با این حساب می توان ادعا نمود که برای حفظ تعادل و ایجاد حرکت نسبتن متوازن در اجتماعات بشری، وجود گروه های چپ گرای متعادل، درست به اندازه ملی گرایان متعادل لازم و ضروری می باشد.

برای جامعه ایران که بیش از چهار ده است که از حاکمیت یک حکومت مذهبی استبدادی رنج می برد، برای پرواز به سوی یک دمکراسی حقیقی، لازم است که در آن، فعالیت همه گروه های مذهبی، دینی و عقیدتی آزاد اعلام شود و هیچ گروه فکری و عقیدتی حذف نشود. در این ارتباط بال دوم برای حرکت بطرف ایجاد یک جامعه سالم، مانند کشور آلمان که پیچیده ترین و انسانی ترین سیستم اداره جامعه را دارد، ایجاد یک سیستم قضائی حقیقتن مستقل است تا بتواند اختلافات مابین افراد را فارق از تفکرات و گرایش عقیدتی و سیاسی آنها و یا قضات، حل و فصل کند.

همانطور که در مقاله « ناسیونالیزم مانعی در مقابل گلوبالیزم و تجزیه طلبی» شرح داده ام، ناسیونالیزم ایرانی، حتی اگر به افراط گرائی و نژادپرستی هم بیانجامد، به فاسیسم به معنای سنتی آن تبدیل نخواهد شد. دلیل آن را باید در ریشه های عمیق عرفانی آن سرزمین جستحو نمود. این درحالی است که چپ افراطی به علت عدم تعلق خاطر به مسائل عرفانی که مُبلغ آن حافظ و سعدی و فردوسی و بزرگانی از این دست بوده اند و گرایش آنتی سمیتیزمی خود که ناشی از آمریکا ستیزی آنها می باشد، به سرعت به فاشیسم تبدیل خواهد شد.

با سپاس و قدردانی از توجه شما به این مقالات

پایان قسمت دوم

مطالعه قسمت اول


  اسناد قسمت اول مقاله
[سند هشتم   Mao Zedong über die "demokratische Volksdiktatur" (1940) (alphahistory.com)                                   alpha history]
[سند نهم    رجوع شود به مقاله «لزوم بازنگری در مقوله دمکراسی کنونی- قسمت دوم " آرشیو میتروخین- خیانت ایندیرا گاندی به هند "»]
[ سند دهم   رجوع شود به مقاله «ذره الهی» در بخش علوم تلفیقی]
[سند یازدهم رجوع شود به مقاله «اصول عقاید استاد الهی- قسمت اول»]

 زیرنویس های قسمت اول مقاله

[24 discours به معنای گفتمان فلسفی و بطور کلی علمی]

[25  MAO ZEDONG ]

[Deutscher Bundestag    26 ]

[Patriotismus    27]

[ 28 Think Tank ]

[ 29   Tucker Carlson] 

[30  Fox News]

[CNN    31]

[ 32یونانی ها در جنگ   تروا با ساختن یک اسب چوبی بسیار بزرگ و جا دادن سربازان خود در آن توانستند شهر تروا را به اشغال درآورند ]"

[33 گروه های کوچک رانت خوار و بسیار فاسد بخصوص در امور اقتصادی که بدین شکل سرمایه های یک کشور را به یفما می بردند و در صورت لزوم به کمک جکوما روسه کمک می کنند]

[34    Wassili Nikititsch Mitrochin]

[35   Trabant war eine von 1958 bis zum 30. April 1991 in der DDR bzw. zuletzt in der Bundesrepublik Deutschland von Sachsenring produzierte Kleinwagen-Modellreihe.   ]



 تحقیق و پژوهش: فرامرز تابش


 

کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:

Öhvg lhvös , lhvösdsl _cdv bvi fdk_ rslj n,l