مانیفست پاتریوتیسم متعادل ایرانی- هدیه به جهان سیاست- قسمت اول

 

 


    لینک اصل مقاله در سایت پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان: کلیک کنید

    تاریخ انتشار مقاله در سایت پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان: اول ژانویه  ۲۰۲۴ه

قسمت اول

مقدمه

همانطور که از سال پیش وعده داده بودیم، با ایجاد بسترهای مناسب که به نوعی ارائه دهنده الگوریتم های لازم برای ایجاد شابلون های سیاسی ملی گرایی می باشند، حال زمان آن فرا رسیده است که کمی در مورد مانیفست پاتریوتیسم [1] متعادل ایرانی به بحث بپردازیم.

در واقع هدف آن است که ملی گرایان واقعی که ضرورت تاریخی ایجاد سازمان های سیاسی ملی گرایانه و هویت طلب را درک نموده اند یک قدم اساسی دیگر را برداشته به سازماندهی خود بپردازند. اما این عمل بر چه اساسی باید به انجام رسد که ضمن ممانعت از گژروی ها و ترمیم آن، سازمان یا حزب مورد نظر قادر باشد از نفوذ ویروس ها جلوگیری نموده، تدریجن خود را متکامل تر کند.

واقعیت آن است که:

" ما در حال مسابقه با زمان هستیم، اما باد تغییر تدریجن به نفع ملی گرایان می وزد. "

در این مقاله به بررسی برخی آسیب های مخرب در یک حرکت سیاسی مناسب پرداخته، دلایل خود را مبنی برآنکه معتقدیم ملی گرایی معتدل ایرانی می تواند به عنوان یک خط سیاسی در جهان، جایگاه برتری را بدست آورده و به تدریج چپ و راست سنتی و مدرن را در خود حل کند، ارائه نموده، تا حدودی به آنالیز آن خواهیم پرداخت. اما در هر حال کار اصلی را نسل آینده که نسل نظم نوین نام دارد انجام خواهد داد. ما تنها در حال ساختن چهارچوب ها هستیم.   

 

تعریف مانیفست

برای آنکه بحث مورد نظر، معتبر و مستند باشد، اجازه دهید یک تعریف کامل اما کوتاه از این کلمه را از دیکشنری کمبریج [2] بازتاب دهم تا بطور اصولی روشن شود مانیفست[3] چیست و لزوم  تهیه آن کدام است.

" – به منظور آشکار ساختن شفاف و روشن یک موضوع یا یک مطلب خاص از طریق علایم و رفتار.

مثال: کارگران تصمیم گرفتند نارضایتی خود را با یک سری اعتصابات ظاهر سازند.

- ممکن ساختن ظهور یک اتفاق از طریق اندیشه آگاهانه و تصور در مورد بوجود آمدن آن رخداد.

مثال: اعتقاد بر این امر که شما می تواند از طریق تفکر و اندیشیدن به سلامتی بدن خود، این امر را به منظر ظهور برسانید...." [سند اول]

حداقل همین توضیحات نشان می دهند که مانیفست به سادگی، امکان ظهور، محل ظهور و شرایط ظهور است که باعث می شود زیر و بم یک تصمیم که قرار است به واقعیت بپیوندد به وضوح آشکار شود. با بسط این توضیحات در امور سیاسی، می توان یک مفهوم کلی که مورد اتفاق نظر باشد را به صورت زیر ارائه داد:

" یک توضیح واضح و روشن عمومی و رسمی، از اهداف و مقاصد آن کاری که می خواهید انجام دهید. یا در فرهنگ سیاسی ایران، بطور ساده، یک مرام نامه."  

اما قبل از آنکه نقطه نظرات خود را در مورد یک مانیفست و در رابطه با یک ملی گرائی متعادل عنوان کنم که قادر خواهد بود به عنوان یک خط سیاسی مستقل در جهان، اظهار وجود کند و به تدریج بطور چشمگیری، خطوط دیگر سیاسی را در جاذبه مغناطیسی خود قرار دهد، لازم است با رعایت اختصار، برخی موضوعات سیاسی رایج و تأثیرگذار در جهان و همسویی پنهان آنها با یکدیگر را از دیدگاه خود روشن سازم.

 

۱ - چپ

در اینجا هدف من ارائه یک سری مطالب کلیشه ای نیست. از اینرو در مورد موضوعات زیر، تنها به بازتاب نقطه نظرات خود بطور خلاصه اکتفا می کنم، گرچه در مقالات دیگر بدان ها پرداخته و اسناد را هم ارائه داده ام.

چپ اصولی

همانطور که بارها توضیح داده ام تفکر چپ، اصولن از ابتدای ایجاد جوامع بشری وجود داشته است، اما با مفهومی کاملن متفاوت از آنچه امروزه شاهد آن هستیم. این بدان مفهوم است که تا قبل از ایجاد نوع حکومت دمکراتیک بر اساس اعلامیه حقوق بشر، اساسن تا قبل از جنگ جهانی دوم، هر منطقه از جهان دارای یک قدرت مرکزی و تعیین کننده خط مشی اصلی در همه زمینه های مربوط به اجتماعات همان منطقه نیز بوده است. آن فرد حاکم گاهی ملایم و گاهی مستبد بوده است، مانند اکثر خاقان های چین، مهاراجه های هند، امپراتورهای ژاپن، تزارهای روسیه و غیره. در این حال افرادی که با تصمیمات و یا خط مشی تعیین شده توسط آن خاقان یا امپراتور موافق نبوده، با آن زاویه داشته اند، چپ گرا محسوب می شده اند، زیرا خط اصلی، خط راست، یعنی همان حکومت غالب بوده است. [ریفرنس اول]

همانطور که در مقاله «کارل مارکس و مارکسیسم زیر ذره بین» توضیح داده ام:

"مارکس در واقع متعلق به اوایل تا اواخر قرن نوزدهم بود. زمانی که شکوفائی صنعت در فواصل زمانی کوتاه دائمن دگرگون می شد و متناسب با این پیشرفت، نیاز به کار کارگر تقلیل می یافت. قانون کار وجود نداشت و سرمایه دار همانطور که مارکس بدرستی بدان پی برده بود، مالک مطلق کارگر بود و به معنای حقیقی کلمه، این طبقه را استثمار می کرد. کارگران با کار روزانه هجده تا بیست ساعت، همیشه درحال خستگی مفرط و فشار روانی زیاد قرار داشتند و با کوچکترین اشتباهی که از آنها سر می زد، کارفرما آنها را اخراج می کرد و قانونی برای حمایت از آنها موجود نبود. دستمزد کارگران بسیار کم بود و آنها عمومن در گروه های چند نفره در یک اتاق کوچک زندگی می کردند. " [ریفرنس دوم]

از اینرو من عمیقن معتقدم مخالفت مارکس با سرمایه داری در آن زمان و تحت آن قوانین، کاملن بجا و منطقی بوده است. از اینرو زاویه ای که او با چنان حکومتهایی داشته است که در محدوده قدرت آنها، انسانهایی آزادانه انسانهای دیگر را تا آن حد استثمار می نمودند را من منطقی و آن دیدگاه را یک چپ اصولی ارزیابی می کنم که وجود آن برای ایجاد تعادل و توازن مابین کار و سرمایه در جوامع بشری لازم است.

چپ در قالب کمونیسم

بعد از تسلط بلشویک ها بر کنگره دوم در سال ۱۹۰۳ و در دست گرفتن قدرت در پهنه روسیه تزاری در سال ۱۹۱۷و تغییر نام آن به اتحاد جماهیر شوروی، در یک دگردیسی حزبی، چپ گرایی به اعتقاد بر ایجاد کمون های اشتراکی تغییر مسیر داد و نام کمونیسم برخود گرفت. البته در متون مارکسیستی، این ایده را به بسیاری از فلاسفه قرون پیش مانند شارل فوریه [4] فرانسوی در نیمه دوم قرن هجدهم نسبت داده و از آنجا تا به قبل از میلاد پیش رفته، افلاطون را نیز از بانیان این ایده قلمداد می کنند. حال آنکه می توان در رد این امر، با شدتی که مارکسیست ها ادعا می کنند، چندین کتاب نوشت. اما در اینجا فقط لازم است بدانیم که شارل فوریه تنها یک تئوریسین جامعه شناسی و شدیدن ضد سرمایه داری به شکل غیر معقول از نوع قرن هجدهمی آن بود. حتی فمینیسم[5] مورد تأیید وی نیز با آنچه در حال حاضر در جهان در جریان است در تضاد کامل است. زیرا تقریبن همه فلاسفه تا ابتدای قرن بیستم، اخلاق مدار بوده اند.

در هر حال نمایندگان این اعتقاد بزودی دریافتند، برای آنکه کمونیسم بتواند به یک جهانبینی کامل تبدیل شود لازم است انسان و طبیعت در یک قالب جدید تعریف شوند. از اینرو از بیولوژی داروین و روانشناسی فروید و البته فیلسوفان دیگر، از جمله فلاسفه یاد شده فوق بهره جسته، ایده خود را  تدوین نمودند.

چپ در قالب سوسیالیسم

قبل از آنکه بلشویک و منشویک ها در سال ۱۹۰۳ از یکدیگر جدا شوند، تنها یک حزب وجود داشت که نام " سوسیال دمکرات کارگری" را یدک می کشید. حال آنکه دمکرات به مفهوم ایجاد دمکراسی و در ساده ترین تعریف، مساوات مابین افراد و یا مردم سالاری است. اما سوال این است که مابین کدام افراد؟. جواب چپ های آن زمان، در نام آن حزب نهفته است: مابین طبقه کارگر. از اینرو مفهوم سوسیالیسم از زوایه دید این ایدئولوژی نیز بسادگی قابل استخراج است:

" گرایش به جامعه کارگری. "

با این وصف تعریف کامل از نام آن حزب که معرف مرام نامه و اعتقادات مریدان آن می باشد چنین خواهد بود:

" تساوی حقوق در جوامع کارگری."

حال سوال اساسی آن است که تکلیف جوامع غیر کارگری چه می شود؟ پاسخ را می توانید در برخورد سردمداران حکومتهای کمونیسمی [اسم فاعل: کمونیستی]، البته با نام جعلی سوسیالیزم مشاهده نمایید. پال پوت [6] در کامبوج، جامعه کارمندی را تقریبن نابود نمود و آنها را از شهرها به روستاها کوچ داد تا به کار کشاورزی که کوچکترین سررشته ای از آن نداشتند مشغول شوند و در آن میان صد ها هزار نفر فقط از این طبقه اجتماعی را بر باد داد. [ریفرنس سوم]

از این دست رخدادها، در کشورهای مارکسیستی فراوان یافت می شود. 

بعد از جنگ جهانی دوم، در روند ایجاد یک قطب مخالف با جهان دمکراتیک غرب، استفاده از کلمات گمراه کننده و فریبنده سوسیالیسم و دمکرات به ویترین حکومتها و احزاب کمونیست تبدیل شد، زیرا در اولین مرحله، فیلسوفان این جهانبینی، به خوبی به غیرممکن بودن ایجاد کمون های اشتراکی، در جوامع بشری پی برده و آن را به آینده ای نامعلوم حواله دادند. اعتقاد جدی آنها این بود که در حال حاضر باید سوسیال، به مفهوم جامعه را بازسازی نمود! . تصمیمی که هرگز بطور مستمر با پروتکل های برجای مانده از مارکس، لنین و بعدها مائو[7] ، حتی در جوامع کارگری و دهقانی به اجرا در نیامد و در جهان مدرن عملن ثابت شد که روش صحیح، حداقل از نظر اقتصادی، همانا روش رایج در دمکراسی غربی می باشد که بر آن اساس در حال حاضر همه گروه های کاری، دارای سندیکاهای براستی فعال خود می باشند.

با این حساب و عملن، سوسیالیسم در تعریف حقیقی آن، به مفهوم:

" توجه به جوامع بشری و تقسیم ثروت مابین آنها، بدون در نظر گرفتن اعتقادات دینی و یا سیاسی افراد است. بنابراین سوسیالیزم واقعی به علت سیستم عامل دمکراسی، فقط در جوامع غربی امکان ظهور یافت و در جبهه چپ در خوش بینانه ترین حالت، به یک تیزر تبلیغاتی فیلمی تبدیل شد که قرار است بعدها تولید و پخش شود."

 

چپ در قالب یک بازیگر جهانی

من معتقدم که از حدود چهار دهه پیش تا به امروز، در میان مارکسیست ها نه تنها آن اخلاق مداری اولیه، بلکه ایده ایجاد جوامع بدون طبقه که در آن استثمار وجود نداشته باشد، از بین رفته است و پدیده ای که در این دوره با آن مواجه هستیم نه یک ایدئولوژی، بلکه یک جهانبینی تهاجمی در قالب یک بازیگر بی اخلاق و بی پرینسیپ می باشد که در اجرای مقاصدش، هدف وسیله را توجیه می کند.

همانطور که بارها در مقالات متعدد توضیح داده ام، این بازیگر در حال حاضر با اتحاد شوم و ضد بشری با اسلامگرایان رادیکال، در تار و پود جوامع هنری و آکادمیک غربی ریشه دوانده و در حال تخریب این جوامع و البته با استفاده از قوانین دمکراتیک حاکم بر آن جوامع است. هالی وود مسموم است، مراکز آکادمیک مسموم هستند، یکی از دو حزب بزرگ آمریکا یعنی دمکرات، بسیار تخریب و مسموم شده است و در سطح بین المللی، سازمان ملل و زیرمجموعه های آن به شدت به مسمومیت چپ گرایی رادیکال دچار می باشند و سالهاست کارآئی خود را از دست داده اند و برخی از پلتفرم های عمومی مانند ویکی پدیا در حد زیادی مسموم و زیر تیغ سانسور و یا تغییر حقایق هستند و اطلاعات قابل اعتمادی را در اختیار شما نمی گذارند. در این ارتباط، چند سال قبل از حادثه ۵۷ ، شاه فقید ایران در یک سخنرانی در باشگاه افسران، سازمان ملل را یک سازمان از کارافتاده و بی اثر ترسیم نمود. (نقل به مضمون)

بنابر آنچه گفته شد، در حال حاضر به نظر من، نه چیزی به نام چپ وجود دارد و نه سوسیالیزم مارکسیسمی. آنچه با آن روبرو هستیم، یک  قطب تمامیت خواه مخالف دمکراسی و جهان غرب است. حال هر اسمی می خواهید بر آن بگذارید.

 

تفاوت چپ ایرانی با دیگر چپ گرایان جهان

من تا به امروز در تحقیقات خود در این مورد، هرگز به چپ هایی مانند نوع ایرانی آن برنخورده ام. چپ ایرانی مخالف پرچم ملی ایران، مرزهای قانونی آن، آداب و رسوم باستانی، زبان پارسی به عنوان زبان رسمی یک ملت واحد و هر آنچیزی می باشد که نمایی از هویت ملی آن سرزمین را در خود داشته باشد. این در حالی است که ایده جهان وطنی نه در چین، نه در روسیه و نه در هیچ کشور مارکسیستی دیگر حتی بر سر زبانها جاری نمی شود. حتی در این دوره شاهد آن هستیم که هم چین و هم روسیه در حال کشور گشایی هستند و صدایی از چپ ایرانی در نمی آید. آیا مگر همین امر کشورگشائی و حمله به سرزمین های دیگر برای ضمیمه آنها به خود، ناقض تفکرات اینترناسیونالیسم [8]  نیست؟

حقیقت آن است که منظور چپ ها از جهان وطنی بودن آن است که:

"جهان یعنی چین و روسیه و همه کشورهای دیگر باید این دو قطب را وطن خود بدانند.!! "

این در حالی است که چین قبل از جنگ جهانی دوم یا بهتر است بگوییم قبل از مائو، اکثر اوقات، خود قربانی زیاده خواهی همسایگان، بخصوص امپراتوری ژاپن بوده است، اما روسیه چه در زمان تزارها، چه در زمان اتحاد جماهیر شوروی و چه در حال حاضر همیشه باعث جنگ و خونریزی و تعرض به کشورهای دیگر، برای تحت سلطه درآوردن آنها بوده است. در این رابطه در خوشبینانه ترین حالت فقط می توان دوران لنین را در پرانتز قرار داد.

این طرز تفکر که شوروی را وطن اصلی زحمتکشان میداند، حتی در اعلامیه های اولیه حزب کمونیست آلمان قابل مشاهده است. ادعایی که البته بعدها کمی تعدیل شد و یا تغییر کلام یافت.

در اسناد مربوط به حزب کمونیست آلمان در این رابطه می خوانیم، ارنست تلمان[9] ، نفر اول حزب کمونیست آلمان و به تبع او رفقای همفکرش به شدت بر علیه یهودیان و ناسیونالیستهای سوسیالیست شعار میدادند و افکار فاشیسمی خود را با تهیه پلاکاتهایی به این مضمون پخش می کردند:

"سرمایه داران یهودی را زیر پا له کنید، آنها را از تیر چراغ برق آویزان کنید."

طرز فکری که مصداق فاشیسم و نازیسم [ریفرنس چهارم] با تعاریف ثبت شده می باشد. این در حالی بود که با افشا شدن فساد و اختلاس مالی تلمان، سرانجام مجبور شدند او را از مقام خود خلع نمایند. [سند دوم]

من تا به امروز به یک چپ گرای آلمانی و یا در سطحی وسیع تر اروپایی، حتی از نوع رادیکال آن، برنخورده ام که دشمن یکپارچگی و داشته های کشورش باشد. البته دشمنی چپ های ایرانی با فرهنگ ایرانزمین ریشه های دیگری دارد که باید در زمانی دیگر به آنالیز آن پرداخت.

با این حساب، از دید من، چپ ایرانی، آغشته به یک نوع تفکر پوپولیسمی می باشد و در هر حال دنباله رو تلقی می شود. استالین به چپ گرایانی از این دست به درستی لقب کمونیست های کافه ای داده بود.

البته نباید فراموش کرد که در حال حاضر چپ جهانی نیز به پوپولیسم [10] حاد به مفهوم واقعی آن در ایجاد تضاد های اجتماعی دچار است. برای مثال:

- بزرگ کردن مسئله حقوق همجنس گرایان.

- فمینیسم افراطی و فرهنگ بدن لخت.

- استفاده تاکتیکی از اسلامگرایان رادیکال و ...، در جوامع غربی.

مسائلی که، گرچه در بلوک چپ ممنوع تلقی می شوند، ولی چپ گرایان مقیم جوامع غربی، بر آن انگشت گذاشته هیاهو ایجاد می کنند. به عبارت ساده تر با ایجاد زخمی که هرگز وجود نداشته، آن را به یک معضل اجتماعی تبدیل می نمایند و بر موج حاصله از آن سوار می شوند. این در حالی است که جوامع دمکراتیک غربی، تنها به دلیل قدرت و انعطاف پذیری دمکراسی، به خوبی با چنین مسائلی کنار آمده و آنها را به رسمیت شناخته قانونمند نموده اند.

همانطور که این مسئله را بارها در مورد چپ ایرانی مورد بررسی قرار دادیم و تنها به عنوان یک نمونه از آنچه گفته شد، می توان از داستان پردازی مالیخولیایی ظلم زبان فارسی به زبانهای دیگر! نام برد. [ریفرنس پنجم]

چپ های ایرانی در حال کار کردن روی پروژه هایی از این دست هستند تا بدین وسیله بتوانند به مرور بر افکار توده کم سواد و تحریک پذیر جامعه تسلط یافته، به هدف خود یعنی تجزیه بخش هایی از ایران دست یابند و البته به امید آنکه بتوانند در آن مناطق، قدرت را بدست بگیرند. این هدف بوسیله چپ جهانی که بر گلوبالیسم کنونی حاکم است پشتیبانی می شود. ساخت جملات بسیار گمراه کننده تهاجم آمیز مانند:

"کشف حجاب زنان در زمان رضا شاه یک فرایند از بالا به پایین بوده  و نتیجتن مردود است!!!."

و یا "حاکمیت و ترجیح زبان فارسی بر زبانهای دیگر در ایران یک امر دستوری از بالا به پایین بوده و قابل قبول نیست.!!!"

در این رابطه باید بگویم ملی گرایان واقعی نباید به دام چنین جملات زیرکانه ای که از طرف چپ ها مطرح می شود گرفتار آیند به دو دلیل:

۱ - همه آنچه در کشورهای مارکسیستی [اسم فاعل] رخ داده، بدون استثناء تغییراتی بوده که از بالا به پائین دیکته می شده است. این رسم هنوز هم در همه این کشورها از جمله در چین و روسیه با استبداد تمام، در حالت انجام است و هر دو رئیس جمهور!!! مادام العمر این حکومتها دائمن در حال تحکیم حکم های از بالا به پائین هستند.

۲ - اصولن نتایجی که در انتهای یک فرآیند ایجاد می شود باید مورد بررسی قرار گیرد. این بدان معناست که باید ببینیم آیا نتایج ببار آمده از آن روند دیکته شده از بالا به پائین !! به نفع اجتماع و مردم ساکن آن بوده است یا خیر.

ایجاد چنین فضاهای ظاهرن روشن فکرانه ولی فریبند، و این نوع اقدامات، در واقع از تمامیت خواهی بیمارگونه چپ های تندروی ایرانی ناشی می شود، زیرا آنها بخوبی می دانند در یک جامعه ملی گرا، شانس آنها  برای در دست گرفتن کامل قدرت تقریبن صفر است و البته عادت به کارهای دمکراتیک و تعامل با رقبا برای ائتلاف های سیاسی به منظور مشارکت در قدرت در جامعه دمکراتیک را نیز ندارند. این امر در نوشته ها و گفتارشان کاملن مشهود است.  حال آنکه چپ های کشورهای دمکراتیک به چنین تعاملات و انعطاف پذیری خو گرفته اند، زیرا می دانند قانونی وجود دارد که آنها را ملزم به این کار می کند.

پایان قسمت اول

مطالب قسمت دوم:

۲ -  اسلامگرایی رادیکال

۳-  راست افراطی

برادران سه قلوی نارس

یک نمونه از اکستِرِمیسم تاریخی



تحقیق و پژوهش: فرامرز تابش

کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:  Lhkdtsj #hjvd,jdsl ljuhng hdvhkd_rslj h,g  


ترجمه همه اسناد از زبان انگلیسی و آلمانی به فارسی: فرامرز تابش



زیرنویس های قسمت اول:

[1] [مرام نامه عمومی و رسمی ملی گرایان]
[2] [Cambridge Dictionary]
[3] [Manifest]
[4] [Charles Fourier 1772-1837]
[5] [feminism]
[6] [Pol Pot]
[7] [مائو تسه تونگ Mao Tse-tung 1893-1976]
[8] [Internationalism]
[9] [Ernst Johannes Fritz Thälmann]
[10] [Populism  عوام گرایی ]
 
 اسناد قسمت اول:

[سند دوم] [Der deutsche Kommunismus. Dok. 47, S. 157 ff.]
 
ریفرنس های قسمت اول:
 
[ریفرنس اول] [توجه شود به مقالات بخش «علوم سیاسی» در سایت رسمی پژوهشکده به ویژه مقاله "ملی گرائی متعادل ایرانی- خط سوم در جایگاه سیاسی جهان"]
[ریفرنس دوم] [مقاله «کارل مارکس و مارکسیسم زیر ذره بین- قسمت اول»]
[ریفرنس سوم] [مقاله «خمرهای سرخ»]
[ریفرنس چهارم] [توجه شود به مقاله «ناسیونالیسم مانعی در مقابل گلوبالیسم و تجزیه طلبی»]
[ریفرنس پنجم] [رجوع شود به مقاله «ناسیونالیسم مانعی در مقابل گلوبالیسم و تجزیه طلبی»]

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر