فایل صوتی مقاله برای نابینایان در انتهای مقاله
تاریخ انتشار این مقاله: بیستم اکتبر ۲۰۲۳ میلادی
توجه داشته باشید لینک های زیر مربوط به قسمتهای مختلف مقاله در سایت پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان می باشند. برای یافتن قسمتهای دیگر مقاله در این وبلاگ به بخش «صفحات» و یا «بایگانی وبلاگ» در کنار همین صفحه مراجعه کنید.
مطالعه قسمت اول
مطالعه قسمت دوم
قسمت سوم
مطالعه قسمت چهارم
مطالعه قسمت پنجم
مطالعه قسمت ششم
قسمت سوم
نقش تاریخی بریتانیا در شخصیت سازی دینی و قبیله ای برای تجزیه کشورها
سطح اول: جمع آوری اطلاعات
سطح دوم: اقدام
مراحل سطح اول این پروژه:
۱- تدقیق و بررسی و آنالیز دقیق آداب و رسوم دینی و اجتماعی
۲- دسته بندی نقاط ضعف و قوت مذهبی و عرفی آن قوم
۳- بررسی و آنالیز دقیق مسائل تاریخی آن سرزمین مورد نظر و ثبت همه جزئیات
۴- شناخت و دسته بندی نقاط قوت و ضعف عمومی اخلاقی آن مردم
۵- از ادغام مراحل اول تا چهارم، راه های نفوذ مشخص می شوند
مراحل سطح دوم این پروژه:
۱- جذب افرادی که در اجتماعات دینی در میان مردم با نفوذ هستند
۲- تبلیغات برای افراد مورد نظر خود و ایجاد ناجیان فیک دینی یا اجتماعی
۳ - ساخت، پردازش و انتشار جعلیات [Desinformation] و خرافات دینی یا تاریخی و ایجاد نفاق مابین اقوام، ازطریق عناصر وابسته به خودشان با استفاده از پخش پول و امکانات دیگر.
یک مثال از آنچه گفته شد، مقدس شمردن گاو و شستشوی دست و یا حتی سر با ادرار گاو در هندوستان و اثرات شفابخش!!! ادرار شتر در میان مذهبیون افراطی ایران و البته صدها خرافات دیگر در میان این دو دین و ادیان دیگر، از جمله قمه زنی، شمع آجین و قفل آجین کردن بدن در عاشورا و امثال آن نیز از شاهکارهای بریتانیای کبیرهستند.
در برخی موارد نیز قابل اثبات است که انگلستان برخی فرقه های مذهبی بی ریشه را نیز در کشورهای جهان سوم، اکثرن با نیت به حاشیه بردن مسلک های واقعی و ریشه دار و ایجاد تفرقه مابین توده مردم، بوجود آورده است.
بطورکلی، بریتانیا بزرگترین متخصص در شناخت روزنه های دین برای نفوذ استعماری در کشورهای جهان سوم و برخی اوقات حتی در کشورهای درحال پیشرفت می باشد و در طول تاریخ، از این قابلیت، بخوبی به نفع خود استفاد کرده است.
ضربه نهایی:
۴- ورود لردهای فرمانده نظامی ارتش بریتانیا به عنوان ناجی و میانجی قدرتمند، به مناقشه ای که خودشان براه انداخته.
۵- وارد کردن نیروهای ارتش بریتانیای کبیر به کارزار و تجزیه آن منطقه از کشور مادر، در این مورد از ایران.
البته پروسه یاد شده فوق در واقعیت بسیار پیچیده تر از آنچیزیست که گفته شد. این پروسه گاه چند ده سال به طول می انجامید تا به نتیجه دلخواه بریتانیا برسد.
از پروسه از پیش ساخته و پرداخته شده تجزیه جزء به جزء ایران، نادرشاه و کریم خان زند بخوبی مطلع بودند. داستان شکستن ظروف چینی در مقابل نماینده انگلیس توسط کریم خان زند، نشان از احساسی می باشد که وی نسبت به آنها داشته است.
ضمنن باید دانست روس ها نیز سیستم خود را برای تجزیه کشورها داشتند که بیشتر بر زورگوئی و قلدور منشی استوار بود و یکی از ابزارهایی که ساخته و پرداخته روس ها بود و هم در آن زمان و هم اکنون نیز در حد وسیعی از آن استفاده نموده و می نمایند، تولید و اشاعه اطلاعات نادرست و جعلی و یا همان دیس اینفورمیشن [Disinformation] و یا [Desinformation] می باشد.
باید بیاد داشت که دیس اینفورمیشن زمانی که به عوام برسد، میس اینفورمیشن[Misinformation] یا اطلاعات نادرستی که بطور غیرعمد انتشارمی یابد را نیز به همراه خواهد داشت.
ترور نادرشاه و شاه نامیدن شتابزده احمدخان ابدالی (احمدشاه دُرّانی)
در این مقاله قصد بازگویی ظهور و سقوط نادرشاه را ندارم زیرا اساسن بحث بر سر مسائلی دیگر است. برای آنکه بتوانیم اوضاع آن زمان ایران را بدرستی درک کنیم فقط بطور خلاصه به برخی رویدادهای مهم پرداخته می شود.
۱- ظهور نادرشاه به هرج و مرج و ستم اشرف هوتکی (اشرف افغان) خاتمه داد.
۲- نادر موفق شد تمام حاکمان غلجایی که هوتکی ها نیز بخشی از آنها بودند را از میان بردارد. ضمنن عده زیادی از آنها به ارتش قدرتمند نادر پیوستند، اما شورشیان را نادر تا دهلی تعقیب نمود و پادشاهی محمد شاه گورکانی را که گمان می برد در سرپیچی و آشوبهای ابدال ها دست داشته و سران آنها را پناه داده است سرنگون ساخت، ولی بر حسب یک تاکتیک هوشمندانه مجددن در مقام خود ابقا نمود.
در این رابطه برای صرفه جویی در وقت، آنچه را در دو مقاله « نفوذ تاریخی ایرانیان در شبه قاره هندوستان» [قسمت اول این مقاله] آورده ام در اینجا بازتاب می دهم.
" ... باید بیاد داشت که نادر شاه هرگز هندوستان را اشغال نکرد و پس از پیروزی بر محمد شاه گورکانی، گرچه قادر بود در همان زمان این سلسله را کاملن سرنگون کند و در پی رخدادهایی دیگر که در حوصله این مقاله نمی گنجد، تاج شاهی را مجددن بر سر محمد شاه گذاشت و او را در مقام خود ابقا نمود و با هدایای گرانبهائی چون تخت طاووس و کوه نور که خود پادشاه و اشراف زادگان مغول به او هدیه داده بوده اند و ضمیمه کردن بخش وسیعی از غرب شبه قاره هندوستان به ایران بزرگ، لشکر خود را به کشورش بازگرداند."
در اینجا مایلم به دو نکته که به نظر می آید در تاریخ گم شده اند، اشاره ای داشته باشم:
نکته اول آنکه:
به عقیده من، همراه با دلایل دیگری که در تاریخ ثبت است، حقیقت می تواند آن باشد که پادشاه قدرتمندی چون نادر که بر بخش بزرگی از دنیا حکم می راند و بر طبق روایت تاریخ نویسانی چون جیمز بیلی فریزر[James Baillie Fraser][زیرنویس] اسکاتلندی، پادشاهی بسیار باهوش و مسلط و از کاریزمای زیادی برخوردار بوده و در سراسر دنیا جاسوسان زیادی را در استخدام داشته است، نمی توانسته از نفوذ روزافزون کمپانی هند شرقی در آن سرزمین که از زمان جهانگیر شاه آغاز شده بود، بی خبر باشد و به همین علت و البته صلاحدیدهای دیگر، محمد شاه را بر مقام پادشاهی ابقا نمود و در همین راستا یکی از شازده خانمهای دربار گورکانیان را نیز به عقد پسر خود درآورد، تا با ایجاد اتحادی بزرگ، از پیشروی بریتانیا در آن خطه و نفوذ بر ایران نیز جلوگیری نماید. شاید همین زیرکی نادرشاه و قدرت رو به تزاید او، به ویژه بعد از این اتحاد با گورکانیان هندوستان، خشم جرج دوم، پادشاه بریتانیا را برعلیه نادر برانگیخته باشد.
نکته دیگر آنکه:
من این احتمال را منتفی نمی دانم که شورش بر علیه نادر در اواخر عمر او آنهم توسط معتمدین افشاریه که منجر به کشته شدن او شد، بنابر سفارش و به تحریک کمپانی هند شرقی بریتانیا باشد، زیرا وارد شدن چند نفر به خیمه او و از پای درآوردن چنین شخصیتی به آن سادگی، و ایجاد شورش هایی در جای جای ایران بزرگ، بدون حمایت نیروی اهریمنی این سازمان بریتانیایی، امری غیرممکن بوده است.
۳- بعد از سرنگونی آخرین شاه هوتک یعنی اشرف افغان، همه سربازان هوتکی (به زبان امروزی سربازان افغان) که در رکاب اشرف بودند وارد ارتش بسیار منظم و قوی نادرشاه شدند. از جمله آنها احمد ابدال بود که مورد بحث ما در این قسمت از مقاله می باشد. [از مقاله نفوذ ایرانیا در شبه قاره هند]
روسای ایل دُرانی(اَبدالی)
یکی از سربازان ابدالی که در همان جریان وارد سواره نظام ارتش نادر شاه افشار شد، احمد ابدالی بود. بنابر اطلاعات بریتانیکا، او در پنجاب هندوستان که در پاکستان کنونی یا در هرات که در افغانستان کنونی قرار دارد بدنیا آمده بود.
او از هرج و مرج بعد از قتل نادر شاه تا شروع حکومت زندیه در سال ۱۷۵۱میلادی سود جست و مانند افراد دیگری که تاج گذاری نمودند، درست در زمان ترور نادر در ۱۷۴۷ گویا به درخواست بزرگان قبیله ابدال، خود را شاه نامید. با این تفاوت که منطقه تاخت و تاز او در دهلی، آگرا، ماتورا و ورینداوان هندوستان بود که همه این مناطق را غارت کرده بود. به عقیده من، او به دو دلیل توانست در آن منطقه از هندوستان به سادگی مارش کند. اول آنکه خود او زاده هندوستان بود و دوم و مهمتر آنکه در طول خدمت در لشکریان نادرشاه، به همه فنون ارتش منظم و نحوه عملکرد او در هندوستان آشنا شده بود. به عبارت ساده تر، اشغال آن منطقه از هندوستان ادامه نفوذ نادرشاه در آن مناطق بود، زیرا همانطور که گفته شد احمد ابدال یکی از افراد برجسته سواره نظام ارتش قوی نادر شاه بوده است و آنطور که از روند وقایع استنباط می شود، بعد از مرگ نادر احتمالن او خود را جانشین نادر معرفی کرده است.
در یک تحریف تاریخی در سایتهایی که از نظر علمی بی اعتبار می باشند، مانند ویکی پدیا، او را پدر ملت توصیف کرده اند بدون آنکه کوچکترین توضیحی در این باره ارائه دهند که منظور کدام ملت است؟ زیرا در آن زمان فقط یک ملت وجود داشت و آنهم ملت ایران در سرزمین ایران بود. از آنجا که ابدال ها و غلجایی ها همیشه در حال رقابت آشکار و تضاد بودند، به آسانی نمی توان پذیرفت که منظور از «پدر ملت» پدر پشتون ها باشد. از آن گذشته پشتون یک قوم بوده و هست که از چندین ایل تشکیل شده بود. در این صورت لفظ «پدر ملت» بسیار غلوآمیز است و مبنای علمی نمی تواند داشته باشد، مگر آنکه منظور از این کلمه، پدر ملت افغانستان کنونی باشد که در آن صورت این امر قابل قبول است. [تصویر شماره ۱۸۰ ]
به عقیده من در بازی بزرگ[The Great Game] مابین روسیه و بریتانیا، کشته شدن نادر که من آن را ترور می دانم، و تاج گذاری سریع و بی درنگ احمد ابدال درست در زمان کشته شدن نادر و بنابر دلایلی که فوقن ارائه دادم، همگی بخشی از توطئه تجزیه ایران بدست بریتانیا، از طریق ابدال ها و غلجائی ها برای تشکیل یک کشور مستقل از ایران که بعدها نام افغانستان بخود گرفت بوده است تا بدین وسیله منطقه ای حائل مابین ایران و هندوستان ایجاد کند تا دسترسی ایرانیان به هندوستان قطع شده و جریان نادرشاه، دیگر تکرار نشود. باید بیاد داشت که هندوستان برای بریتانیا حکم یک طعمه فوق العاده ثروتمند و پربار را داشت.
همانطور که مختصرن بدان اشاره خواهد شد، تا مدتها بریتانیا در این کشور تازه تأسیس (افغانستان) حکومت می کرد.
دومین شخص، بعنوان دومین امیر درانی، تیمور ابدال (یا درانی) یا تیمورشاه نام د اشت. وی در شهر مشهد بدنیا آمده بود و حاکم کابل بود. از اینرو حتی بر اساس تعاریف و با معیار تحریف کنندگان تاریخ نیز قابل اثبات است که از تیمور درانی تا آخرین نفر از این سلسله یعنی ایوب درانی، همگی حاکمان کابل و اطراف، ایرانی محسوب می شوند زیرا همه آنها فرزندان تیمور درانی بوده اند.[اسکرین شات تیمورشاه]
از سومین تا هشتمین فرد از روسای قبیله درانی ها هیچگونه سند معتبری از زندگی نامه آنها در دست نیست ولی در لیستی که افراد تحریف کننده تاریخ ارائه داده اند اسامی زیر به چشم می خورد که در بهترین حالت می توان آنها را از حاکمان طایفه ابدال یا درانی از قوم پشتون مقیم در ایران باستان دانست. این افراد عبارتند از:
زمان درانی، محمود درانی، شجاعالملک درانی، محمود درانی(مجددن)، علی درانی، ایوب درانی. همانطور که بدان اشاره شد همه این افراد فرزندان تیمور درانی هستند که زاده شهر مشهد بوده است.
در این ارتباط، حیرت آور آن است که از این افراد به عنوان شاهان امپراتوری درانی از ۱۷۴۷تا ۱۸۲۳ نام برده شده است که یک تحریف ناشیانه تاریخی و یک سند سازی بی اعتبار است. زیرا در همه آن دوران، افشاریه و سپس زندیه حکومت بسیار قدرتمندی را در سراسر آن پهنه هدایت می کردند. حتی در پنج سالی که بعد از مرگ نادرشاه تا به قدرت رسیدن کریم خان زند خلاء نسبی قدرت حاکم بود، افرادی از خانواده سلطنتی افشاریه، مانند عادل شاه و شاهرخ میرزای افشار کمابیش حاکم بودند. با این حال احمد ابدال (بعدها ملقب به احمدشاه درانی) که بعد از ترور نادرشاه حاکم مناطقی مانند کابل شده بود توانست به همان صورت که توضیح داده شد به بخشی از شمال هند نیز دست یابد.
از بررسی دوران زندیه چنین به نظر می آید که مناطق امارات کابل و احتمالن قندهار همواره در اختیار احمد شاه درانی باقی ماند. زیرا کریم خان دائمن در حال بازپس گیری مناطق از دست رفته امپراتوری افشار بود.
با ترور نادرشاه افشار نه تنها احمد ابدال (احمد شاه درانی) بلکه روسای قبایل دیگر در نقاط دیگر ایران، به عقیده من به تحریک بازوی بریتانیا یا همان کمپانی هند شرقی، سر به شورش گذاشته بخشهایی را از آن سرزمین جدا نمودند.
[منبع: عکس های گرفته شده از ویکی پدیا که هیچ سندی در آنها ارائه نشده است: هوتکی ها، ابدالی ها، بارک زایی ها در انتهای این قسمت]
کمی در مورد طایفه بارکزائی، شاخه ای از ایل ابدال ها(درانی ها)
در مورد آنچه در یک تحریف و تاریخ سازی در ویکی پدیا آمده، افرادی از طایفه بارکزای که خود از ایل ابدال یا درانی و شاخه ای از قوم پشتون در ایران بوده است را سلسله سلطنتی ثبت نموده اند. اما واقعیت آن است که از زمان دوست محمد خان در ۱۸۲۳ تا ۱۸۵۷ در زمان امان الله خان، که با فشار بریتانیا امارت هرات از ایران جدا شد، همه افرادی که به عنوان شاه در این طایفه ابدالی نام برده شده اند، آنطور که در ادامه مقاله بدان خواهیم پرداخت، در واقع حاکمانی بودند که به علت ضعف دولت مرکزی ایران یعنی قاجاریه و تسلط بریتانیا در آن مناطق، عمومن کابل و قندهار را در دست داشتند. اما به هیچ عنوان تا زمان امان الله خان، سرزمین مستقلی از ایران بوجود نیامده بود که نیاز به سلطنت مستقلی از حکومت مرکزی داشته باشد. این امر را هیچ کشوری حتی امروزه نیز نمی پذیرد.
کاتالونیا و درخواست استقلال از اسپانیا
در جهان مدرن کنونی، ما تجربه کاتالونیا[Catalonia] را داریم که شامل چهار استان بارسلونا، لریدا، خیرونا وتاراگونا می باشد و طبق تعریف مدرن در مورد ملت و ملیت، گفته می شود این منطقه که زیر نظر پارلمان خودش اداره می شود، یک ملت است. از اینرو و با ارائه اسناد تاریخی و قضایی دیگر، جدائی طلبان، ادعای استقلال این منطقه از اسپانیا را مطرح نمودند که به شدت سرکوب و رهبران آنها مجبور به فرار از اسپانیا شدند. دلیل شکست تجزیه این منطقه از اسپانیا آن بود که قدرتی مانند بریتانیا یا برای مثال آمریکا از سپاراتیست ها حمایت نکردند و حکومت مرکزی در قدرت کامل قرار داشت. در غیر این صورت این منطقه، یقینن از آن کشور جدا می شد.
در واقع، این همان دو فکت اصلی می باشند که باعث شدند پشتون ها بتوانند، مانند قبائلی دیگر در نقاط مختلف ایران، بخشی از فلات شرقی ایران ( خراسان بزرگ) را از آن سرزمین جدا کنند.
دو نجیب زاده ایرانی در تاریخ کاتالونیا
در مورد کاتولونیا یک داستان حقیقی و مستند در مورد رابطه ایران با این بخش از اسپانیا وجود دارد.
در
فرهنگ مردم کاتالونیا ثبت است که در زمان اردشیر یکم، معروف به اردشیر
بابکان که بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی بود، دو نجیب زاده ایرانی به نامهای «ابدون» و «سنان» به
آن منطقه کوچ نموده و فنون رزم را به مردم آنجا آموخته اند و گویا در
همانجا احتمالن در دفاع از شهر کشته می شوند. بر طبق آنچه در اسناد مربوطه
ثبت است، از آن به بعد کلیسای کاتولیک لقب مقدس به آن دو می دهد و هر ساله
در ماه جون به افتخار آنها جشن می گیرند.
[سند به زبان اصلی در انتهای این قسمت]
معاهده پاریس
با وصف آنچه گفته شد، اگر در آن زمان، حکومت قاجار قدرتمند بود و یا کمپانی هند شرقی که به عنوان بازوی نظامی- اقتصادی بریتانیا عمل می نمود در این امر وارد نمی شد، امروزه افغانستان کنونی هنوز در خاک ایران قرار داشت و این امر به نفع همه مردمان و اقوام آنجا بود.
از زمان امالله خان به بعد، ما در این مقاله بدان نخواهیم پرداخت زیرا در هر حال و به هر صورت، یک کشور مستقل بوجود آمده بود. با این حال، در این ارتباط به یک بررسی مختصر بسنده خواهیم نمود.
در اینجا باید مجددن تأکید کنم:
" ویکی پدیا یک پلتفرم بی اعتبار است و هیچ محقق و پژوهشگر واقعی برای تحقیقات خود به آن ریفرنس نمی دهد، مگر آنکه مطلب عنوان شده را بر حسب منبع ارائه شده مورد راستی آزمائی قرار دهد."
یکی
از دلایل بی اعتباری آن این است که طبق آنچه در انتهای این مقاله مورد
آنالیز قرار خواهد گرفت، اکثر صفحاتی که در مورد سلسله حکم رانان آن دیار
مطلب آورده شده است، بدون ارائه کوچکترین سند می باشد و ویکی پدیا آن صفحات
را حذف نکرده است.
با بازگشت به مطلب مورد بحث، باید در نظر داشت که جنگ اول ایران و بریتانیا بر سر امارات هرات مابین سال های ۱۸۳۷و ۱۸۳۸میلادی درست در کوران حوادث ناشی از « بازی بزرگ Great Game » رخ داد. بازی بزرگ به رقابت مابین دو امپراتوری بزرگ یعنی روسیه و بریتانیا در قرن نوزدهم میلادی بر سر تسلط بر آسیای مرکزی اطلاق می شود.
بعد از دومین جنگی که مابین ایران و بریتانیا بر سر امارات هرات بوجود آمد، در ۱۱ شهریور(در برخی منابع: ۱۳ اسفند آمده) ۱۲۳۵ مطابق با مارس ۱۸۵۷ میلادی معاهده پاریس میان ایران و انگلستان منعقد شد که بر اساس آن، امارات هرات برای همیشه از خاک ایران جدا شد. طرف ایرانی این مذاکرات، فرخ خان غفاری (امینالدوله) پسر میرزا محمد مهدی غفاری کاشی، از رجال قاجار و طرف انگلیسی، لرد کاولی بود. در اینجا لازم می دانم به این نکته اشاره کنم که کارل مارکس، آنطور که خواهیم دید، از مذاکرات طولانی فرخ خان غفاری با لرد استراتفورد د ردکلیف [Lord Stratford de Redcliffe] در همین رابطه یاد می کند.
در هر حال، همانطور که گفته شد، دخالت بریتانیا که یک قدرت بزرگ بود و به ویژه اشغال مناطق جنوبی ایران برای فشار به دولت قاجار برای پذیرفتن شرایط بریتانیا، کار را در زمان ناصرالدین شاه به معاهده پاریس کشاند. این معاهده دارای هفت بند بود که تقریبن همه بندهای آن به ضرر ایران بود.
کارل مارکس و معاهده پاریس
کارل
مارکس که در آن زمان در لندن مقیم بوده است پس از اطلاع از مفاد معاهده
پاریس که منجر به تجزیه آخرین بخش شرقی ایران، یعنی امارات هرات و تشکیل
کشور افغانستان و همینطور اشغال بخش های جنوبی ایران شد، با انتشار یک
اعلامیه به دولت وقت بریتانیا برخی مسائل را گوشزد می کند. از جمله آنکه:
" ... در مجموع، این معاهده، فراتر از پیشنهاداتی که فرخ خان قبل از شروع جنگ ارائه کرده بود، شروط دیگری را بر آن نمی افزاید و سود آن به اندازه کاغذی که روی آن نوشته شده است نیست، حتی کمتر از مخارج صرف شده و خون ریخته شده است."
"...
تصدیق میانجیگری رسمی بناپارت بین انگلستان و کشورهای آسیایی؛ در نهایت،
تصاحب دو باریکه از زمین های بسیار مهم توسط روسیه - یکی در دریای خزر و
دیگری در مرزهای ساحل شمالی ایران را در پی داشت."
در خلال این اعلامیه کارل مارکس به مواردی بر می خوریم که گویا او بیش از هر چیز، نگران سربازان بریتانیایی بوده است تا مردم نگون بخت جنوب ایران.
در این رابطه او در قسمتی دیگر از این اعلامیه می نویسد:
" لازم به یادآوری می باشد که تخلیه هرات توسط نیروهای ایرانی به طور خودجوش توسط فرخ خان، سفیر ایران، در خلال گفتگوهای طولانی او در قسطنطنیه با لرد استراتفورد د ردکلیف [Lord Stratford de Redcliffe] [زیرنویس ها] و قبل از تصرف بوشهر انجام شده تلقی می شود. بنابراین، تنها سود جدیدی که از این بند (تبصره) نصیب انگلستان میشود، محدود به این است که در ناسالم ترین فصل، سربازانش را در آفت بارترین نقطه امپراتوری ایران قفل کند. ..."
اما مهم ترین بخش این اعلامیه آن است که می نویسد:
" بعلاوه، اگر شاه ایران در دربار تهران به قوانین بین المللی هوگو گروتیوس [Hugo Grotius] رجوع کند، به این نکته اشاره خواهد کرد که هر ماده ای که به موجب آن یک دولت مستقل به دولت خارجی حق مداخله در روابط بین المللی خود را اعطا کند، طبق قوانین بین المللی باطل و بی اعتبار است.
توافق با انگلستان از این جهت معتبرتر است که افغانستان را که یک اصطلاح صرفا شاعرانه برای اقوام و دولت های مختلف است، به یک کشور واقعی تبدیل می کند. کشور افغانستان به معنای دیپلماتیک، بیشتر از سرزمین پان اسلاویا وجود ندارد. " [پان اسلاویا] و [منبع کارل مارکس در انتهای همین بخش]
در این قسمت از اعلامیه ای که مارکس در این رابطه انتشار داده بود، تأیید می کند که هنوز در آن زمان کشور مستقلی به نام افغانستان وجود نداشته و بریتانیا در صدد ایجاد آن بوده است.
یک تجربه خانوادگی
در آن زمان پدربزرگ پدری من و برادرش به همراه خانواده های خود در شهری کوچک در نزدیکی مشهد به نام تایباد ساکن بودند و در چند کیلومتری محل زندگی خود، صاحب زمین های کشاورزی وسیع و کارگاه های دباغی پوست بودند. درست بعد از آنکه بریتانیا مابین ایران و کشور تازه تأسیس که بعدها نام افغانستان بخود گرفت خط مرزی تعیین نمود، همه دارایی و زمینهای آبا و اجدادی آنها در آنطرف خط مرزی قرار گرفت. پس از چندی برادر پدربزرگ من به افغانستان می رود تا همراه با مدارک موجود و با جمع آوری مدارک جدید و استشهاد محلی و ارائه آن به والی هرات، دارائی خود و خانواده را پس بگیرد، ولی متأسفانه او را به زندان می اندازند و وی باقی عمر خود را در همان زندان بسر می برد. اینگونه یک خانواده بسیار ثروتمند به فقر دچار می شود تا جائیکه به تهران قدیم نقل مکان نموده و مدتی را در تنگدستی بسر می برند تا مجددن اوضاع سروسامان می گیرد.
تشکیل کشور مستقل افغانستان
در هر حال این دومین تجزیه بخش شرقی ایران در خراسان بزرگ بود. با جدائی آخرین بخش از آن منطقه از فلات شرقی ایران، با کمک و یاری بی دریغ بریتانیا و خائنین ایرانی که به شهادت تاریخ، تعداد آنها کم نبوده و نیست، قسمت آخر سناریوی ایجاد یک کشور مستقل از ایران که بعدها در ۱۳۰۲ ه.ش (۱۹۲۳ میلادی) بوسیله امان الله شاه در قانون اساسی، نام افغانستان را گرفت، تکمیل شد. کلمه افغان به عنوان فرد تابع کشور افغانستان نیز در سال ۱۳۴۳ (۱۹۶۴ میلادی) و در قانون اساسی تصویبی محمد ظاهرشاه بوجود آمد و شایع شد. پیش از آن، آن منطقه از فلات شرقی ایران را خراسان یا خراسان بزرگ می نامیدند که اقوام زیادی در آنجا ساکن بودند. مردم ساکن آن مناطق نیز خود را خراسانی می دانستند.
باید توجه داشت که منظور از هرات، شهر هرات نیست بلکه آنچه باعث هر دو جنگ ایران و بریتانیا شد، امارات هرات است که شامل چهار ولایت هرات، ولایت بادغیس، ولایت فراه و ولایت نیمروز امروزی می باشد که جمعن بیش از یک چهارم افغانستان کنونی را تشکیل می دهد. این بخش از فلات شرقی ایران برای ایرانیان از اهمیت ویژه ای برخوردار بود، طوری که حتی تا سالها بعد از تشکیل کشور افغانستان، ایرانیان هنوز آن مناطق را جزوی از خاک ایران تلقی می نمودند. [توجه شود به نقشه امارات هرات در بخش تحلیل نقشه ها]
بنابر تحقیقات نشریه بخارا، پس از مرگ دوست محمدخان، کشور نوپای افغانستان دچار آشفتگی و ناامنی می شود. از اینرو همراه با دلایل استعماری دیگر، دولت انگلیس تصمیم گرفت هرات را برای مدت نامعلومی بطور موقت مجددن تحت حاکمیت ایران قرار دهد. در پی این تصمیم، رونالد فرگوسن تامسون[Ronald Ferguson Thomson] وزیر مختار انگلیس در ایران در اکتبر ۱۸۷۹ میلادی (۱۲۵۸ خورشیدی) این پیشنهاد را به طرف ایرانی ارائه می دهد. اما ناصرالدین شاه با این آرگومنت که اگر مجددن بعد از ایجاد آرامش در آن منطقه که برای دولت ایران مخارج زیادی را در بر خواهد داشت بریتانیا تصمیم بگیرد بازهم امارت هرات را تجزیه کند، مخارج ایران را چه کسی تأمین خواهد نمود، آن را رد می کند. زیرا در قرارداد، از جمله «... بطور امانت واگذار می شود...» استفاده شده بود. دولت وقت ایران از مقامات بریتانیایی خواست این شرط حذف شود و چون بریتانیا آن را رد کرد، طرف ایرانی نیز به مقامات انگلیس پاسخ رد داد. [پیشنهاد بازگشت هرات به ایران در انتهای همین قسمت]
تعیین نام افغانستان از طرف بریتانیا
در مورد استفاده از نام افغانستان برای آن سرزمین جدید، و یا حتی قبل از آن، ساختن یک اسم جعلی برای بخشی از ایران به نام آریانا، همانطور که حدس قریب به یقین می زدم از اختراعات بریتانیا و تحمیل آن به دولت قاجار در تنظیم قراردادهای استقلال آن منطقه بوده است. خوشبختانه با جستجوی زیاد منابع لازم را بدست آوردم:
" نام افغانستان به عنوان نام یک کشور، اولینبار در قراردادی میان انگلیس و ایران در سال ۱۸۰۱ میلادی به کار گرفته شد. سر جان ملکم سفیر انگلیس در تهران، دولت قاجار را متقاعد کرد تا در همه قراردادها و نامههای رسمی از نام «افغانستان» به جای نام «خراسان» استفاده کنند و دیگر این کشور را خراسان خطاب نکنند. "
همین امر در اسناد دولت تاجیکستان نیز ثبت شده است. [نام افغانستان] و [تحمیل نام افغانستان در انتهای این قسمت]
حتی در نقشه هایی که بریتانیایی ها قبل از تجزیه آن منطقه از خراسان یعنی قبل از۱۸۵۷ میلادی انتشار می دادند، سرزمینی که هنوز قانونن متعلق به ایران بود را افغانستان ثبت می نمودند. سه عامل غیرقابل تردید برای اثبات این امر که بریتانیا حتی قبل از بازی بزرگ، در قرن نوزدهم از همان دوران صفویه در صدد تجزیه آن بخش از ایران بوده، بدین شرح است:
۱ - به عقده من که بی پایه و اساس هم نیست، ترور نادر شاه در ۱۷۴۷ میلادی، پروژه کمپانی هند شرقی یا بازوی نظامی بریتانیا بود. زیرا بریتانیایی ها معتقد بودند که با تجزیه یک کشور بزرگ و قدرتمند به چند سرزمین مستقل و ایجاد اختلاف در میان آنها، بهتر می توانند به اهداف استعماری و استثماری خود دست یابند. و دیگر آنکه آن شگرد هوشمندانه ای را که نادر در ابقای محمد شاه قاجار و ایجاد پیوند خانوادگی با او برای جلوگیری از نقوذ بریتانیایی ها به هر دو کشور هندوستان و ایران بکار بسته بود، خشم این استثمارگران را برانگیخت تا جائی که کمر به ترور او بسته و تجزیه قلمروی او را در دستور کار خود قرار دادند. [رجوع شود به قسمت قبل: ترور نادرشاه....]
۲- اعلام تاجگذاری یکی از سربازان سواره نظام نادر به نام احمد ابدال با شتابی شک برانگیز، درست بعد از ترور نادر شاه آنهم با نام جدید احمدشاه دُرانی(ابدال). سوال اصلی آن بود که کدام تاج؟ زیرا تاج شاهی را برادرزاده نادر یعنی عادل شاه افشار بر سر گذاشته بود و کشور دارای یک شاه قانونی بود.
۳- تهیه نقشه هایی از طرف بریتانیایی ها که در آنها، خراسان شرقی، افغانستان نامیده شده بود. یکی از نقشه هایی که در سال ۱۹۱۲ انتشار یافته و در دسترس است، یک نقشه جغرافیایی می باشد که تاریخ تهیه آن قطعن باید قبل از قرن نوزدهم باشد، زیرا :
الف- بر روی نقشه، تاریخ تهیه آن ثبت نشده است. [سند: اصل نقشه و نمای بزرگ گوشه چپ پایین نقشه در پایان همین قسمت]
ب- در اسکرین شات در مورد این نقشه از سایت ارائه دهنده آن، نام انتشار دهنده را آقای ادوارد مک مسترز استنتون استتون [Edwin McMasters Stanton] و تاریخ انتشار آن را ۱۹۱۲عنوان نموده است. حال آنکه طبق اسناد ثبت شده، مرگ او در سال ۱۸۶۹ میلادی بوده است. [توجه شود به اسکرین شات های ارائه شده در انتهای این قسمت]
همانطور که در این نقشه قابل مشاهد است، حدودن بخشی که در حال حاضر مشترکن جزو خاک ایران و پاکستان می باشد را با نام بلوچستان مشخص نموده اند. تأکید بر روی این اسم آنهم در منطقه ای که هم اکنون نیز از منابع غنی آبی بی بهره است و خاک چندان حاصلخیزی ندارد، و از اینرو نمی تواند دارای جمعیت زیادی بوده باشد، ما را تا حدودی با آنچه قرار بوده است به انجام برسد آشنا می کند. باید بیاد داشت، این منطقه در زمان تهیه نقشه مورد بحث، بخشی از خاک هندوستان و قبل از آن در زمان نادرشاه و یا امپراتوری های قدیمی تر، بخشی از خاک ایران بوده است.
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد و فکتهای دیگر تاریخی، به نظر می آید، بریتانیا همان گونه که در مورد افغانستان به اجرا گذاشت، قصد تجزیه آن منطقه و ایجاد یک کشور دیگر را، از قبل داشته است. همه آنچه در پی جریاناتی که در هندوستان رخ داد و ابتدا به استقلال آن شبه قاره و سپس به تجزیه قسمت مورد بحث این نقشه جغرافیایی انجامید، و سرانجام در چهاردهم آگست سال ۱۹۴۷ میلادی منجر به استقلال رسمی پاکستان از هندوستان شد، حاکی از آن است که تصمیمات مونارشی امپراتوری بریتانیا هرگز هرج و مرج آمیز نبوده، بلکه از سالها قبل مورد ارزیابی و بررسی قرار می گیرند و برنامه ریزی های لازم را برای به اجرا درآوردن آن، با تهیه ده ها بلکه صدها پروتکل مربوطه تکمیل می نماید.
۴- فشاری که برتانیایی ها پس از تجزیه آخرین بخش از خراسان شرقی، یعنی امارات هرات بر ناصرالدین آوردند تا در قراردادها، آن قسمت از خراسان را افغانستان بنامد.
۵ - در بسیاری از منابع به این امر اشاره شده است که کریم خان زند عمیقن معتقد بوده است که بریتانیایی ها قصد تجزیه ایران و یا مستعمره نمودن آن را دارند.
۶ - مهمترین فکتی که ثابت می کند بریتانیایی ها از اوایل قرن نوزدهم و یا شاید قبل از آن نیز در صدد تجزیه بخش شرقی فلات ایرن بوده اند در سند روابط روسای طایفه بارکزای قابل مشاهده است.
" .... اینها (افسران ارشد بریتانیایی در هندوستان) کنترل بریتانیا را بر روابط خارجی امیر(عبدالرحمن خان) برقرار کردند، به او وعده حمایت بریتانیا در برابر تجاوزات بی دلیل دادند و او را به عنوان امیر کابل به رسمیت شناختند. (طبق نامه های رد و بدل شده مابین عبدالرحمن و لردها در ۱۸۸۰ میلادی ) بریتانیا باید از مداخله در امور داخلی آن منطقه خودداری میکرد و امیر باید یارانه (کمک های مالی) منظمی دریافت میکرد که در سال ۱۸۹۳ میلادی افزایش یافت. "
در ادامه در همان سند آمده:
" حبیب الله (پسر عبدالرحمن خان) به خوبی می دانست که قرارداد بین پدرش و انگلیسی ها (آنچه فوقن ارائه شد) یک امر شخصی بوده است. او میخواست این رابطه شخصی در فرم یک رابطه دولتی باشد، تا جریان جنبه رسمیتر بخود بگیرد. بریتانیایی ها ترجیح می دادند که با تغییر هر حاکم، این ترتیبات را (با حاکم بعدی) تمدید کنند. [منبع: عبدالرحمن خان و حبیب الله خان: برتانیکا در انتهای این قسمت]
در این سند به وضوح وابستگی روسای طایفه بارکزای که از قوم پشتون فلات شرقی ایران یا منطقه خراسان بزرگ بودند به امپراتوری بریتانیا مشهود است و نیاز به توضیح دیگری نیست. اگر فقط همین قسمت از تاریخ ایرانزمین بدرستی بررسی شود، به صدها سند معتبر دست خواهید یافت که موید آنچیزی می باشند که فوقن ارائه شد.
[توجه شود به نقشه قاجاریه]
[خیانت میرزا آقاخان نوری و جدایی هرات از ایران و بایگانی تاجیکستان]
پایان قسمت سوم
قسمت چهارم در این وبلاگ
قسمت چهارم در سایت پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان
پاسخ به یک سوال ارسالی در مورد این بخش از مقاله
از بخش «پاسخ به سوالات»
23.11.2023
با درود، چند سوال دارم که بدون حاشیه آن ها را مطرح نموده و پیشاپیش از پاسخی که به آنها خواهید داد تشکر می کنم.
سوال دوم: آیا فکر نمی کنید مخالفت شما با روس ها، بریتانیایی ها و اعراب، آن ملیت ها را بر علیه ما ایرانیان می شوراند و دشمن می کند؟
پاسخ به سوال دوم:
من هیچگاه با روس ها، بریتانیایی ها، اعراب و یا با هیچ کس دیگر مخالفتی نداشته ام. مخالفت من تنها با سیاستهای استعماری کشورها بوده است و نه با مردمان آنها، آنهم در مقام پژوهش های تاریخی، زیرا ایران را روسیه (و اتحاد جماهیر شوروی) و بریتانیا تکه تکه نمودند. با این حال هرگز شما نشنیده اید که برای مثال، مردم روس و یا بریتانیا با مردم ایران دشمن باشند. همینطور هرگز نشنیده اید که ایرانیان خود را دشمن مردم بریتانیا یا روسیه یا کشورهای دیگر بدانند. بر عکس ما همیشه بزرگان فلسفه و ادب و هنر این کشورها و کشورهای دیگر را ارج نهاده و از آنها بخوبی یاد کرده ایم.
در
مورد اعراب مسئله کمی متفاوت و پیچیده است. یکی از دلایل آن مسائل تاریخی می باشد
که طی آن، اعراب سعی نمودند با فشار زیاد و ظالمانه، عقاید خود را بر ایرانیان با
آن پیشینه فرهنگی بزرگ تحمیل نمایند و این امر در حافظه تاریخی ایرانیان باقی
مانده است. دوم آنکه سیاست های نادرست حکومت فعلی ایران در کشورهای عربی، باعث شده
است اکثریت مطلق مردم عادی عرب را نیز با ایرانیان در تخاصم قرار دهد. از اینرو در
حال حاضر وضعیت ایرانیان با اعراب مانند آب و روغن است. با این حال من معتقدم نسل
آینده ایرانیان این معضلات را حل خواهد نمود و ضمن ارج نهادن به گذشته تاریخی خود،
با همه جهان یک رابطه دوستانه را ایجاد خواهد نمود، زیرا در هر حال ایران آینده در
جهان، نقش بسیار فراگیر و مهمی را در زمینه های علمی، هنری، فلسفی و غیره ایفا
خواهد نمود.
سوال سوم: اینکه شما بریتانیا را مبلغ دین و مذهب می دانید آیا فکر نمی کنید این یک توهین به مذاهب باشد. در صورتیکه به نظر می رسد خودتان مذهبی هستید؟
پاسخ به سوال سوم:
در اینجا ترجیح می دهم ابتدا قسمت دوم سوال شما را پاسخ بدهم. در این ارتباط باید به سادگی به شما بگویم که من هرگز در تمام طول زندگی خود، حتی ده دقیقه هم مذهبی نبوده ام. شما باید بدانید معنویت با مذهبی بودن دو مقوله کاملن متفاوت است. زمانی که شما از مذهب صحبت می کنید منظور شریعت است که سخت و خشن و غیرقابل انعطاف است و این در حالی است که معنویت خالص، سرشار است از انعطاف، گذشت، محبت و خدمت بی چشمداشت به انسانها. به همین نسبت خدای مورد نظر مذهبیون با خدای واقعی در تفکرات معنوی، زمین تا آسمان متفاوت است.
پاسخ به قسمت اول سوال شما:
ببینید هیچ کشوری در جهان به خوبی بریتانیا ادیان و مذاهب را نمی شناسد. از اینرو متخصصان بریتانیایی همیشه به نوعی حامی مذاهب مختلف بوده اند و هر گاه لازم بوده است با تسلطی که بر همه جزئیات این عقاید داشته اند از آن به عنوان ابزار استفاده نموده اند.
آنچه تاکنون اتحاد جماهیر شوروی در این راستا انجام داده است، نوع کمونیستی ورژن بریتانیایی آن بوده که در سال ۱۹۶۰ در ایجاد دانشگاه پاتریس لومامبا (دانشگاه دوستی ملل روسیه) در مسکو تجلی یافته است. این دانشگاه را متخصصان، مرکز جاسوس سازی شوروی بر علیه دمکراسی های غربی ارزیابی می کنند. بسیاری از آموزش دیدگان این دانشگاه، بعدها در قالب افراد مذهبی در مراکز حساس سیاسی در کشورهای فقر زده عمدتن آفریقائی و آسیایی جهان استبدادهای ویرانگری را ایجاد نمودند، بدون آنکه حداقل کیفیت زندگی مردم در آن محدوده کمی ارتقاء یابد. دین متأسفانه همیشه ابزار دست بوده است.
تحقیق و پژوهش: فرامرز تابش
کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:
Jpvdt äsjvni , sdsjlhjdö jhvdo fhsjhkd hdvhk_rslj s,l
ترجمه همه اسناد از زبان انگلیسی و آلمانی به فارسی: فرامرز تابش
۳- زیرنویس ها و اسناد مربوط به این قسمت (قسمت سوم- نقش تاریخی بریتانیا در شخصیت سازی دینی و قبیله ای برای تجزیه کشورها تا انتهای " تعیین نام افغانستان از طرف بریتانیا")
[James Baillie Fraser]
[از مقاله نفوذ ایرانیان در شبه قاره هند- قسمت اول]
.................................
[ افرادی دیگر ]
[تصویر شماره180]
[منبع: عکس های گرفته شده از ویکی پدیا که هیچ سندی در آنها ارائه نشده است:
هوتکی ها، ابدالی ها، بارک زائی ها]
تاریخ سازی جعلی در مورد هوتکیان
منبع و منشا این تاریخ سازی در واقع از برتانیکای انگلستان می باشد. همانطور که در طول مقاله توضیح داده شد بریتانیایی ها از زمان نادرشاه در صدد تجزیه مرحله به مرحله ایران بودند و در قسمت شرقی ایران از قبل نقشه ها و تاریخ سازی لازم و حتی نامی هم برای منطقه ای که قرار بود از ایران جدا کنند تهیه نموده بودند. توجه کنید به این بخش از بریتانیکا در مورد احمد ابدال که با کمک بریتانیا درست بعد از ترور نادر و در کشوری که تاج اصلی را بر سر وارث تاج و تخت گذاشته بودند، تاج گذاری نمود و خود را شاه خواند و بریتانیا به او لقب امیر افانستان را داد. کشو.ری که بر طبق اسند بریتانیا در سال 1919 تشکیل شد که شرح آن داده شد. با این حال آنچه تحریف کنندگان تاریخ ایران در مورد شاه خود خوانده ابدل نوشته اند با حتی آنچه در بریتانیکا آمده متفاوت است. :
https://www.britannica.com/biography/Ahmad-Shah-Durrani
Aḥmad Shah Durrānī, also called Aḥmad Shah Abdālī, (born 1722?, Multan, Punjab [now in Pakistan], or Herāt [now in Afghanistan; see Researcher’s Note])—died October 16/17, 1772, Toba Maʿrūf, Afghanistan), founder of the state of Afghanistan and ruler of an empire that extended from the Amu Darya (ancient Oxus River) to the Indian Ocean and from Khorāsān into Kashmir, the Punjab, and Sindh. Head of the central government, with full control of all departments of state in domestic and foreign affairs, both civil and military, the shah was assisted by a prime minister and a council of nine life-term advisers that he selected from the chiefs of the leading Afghan tribes.
A member of the noble Sadōzai clan and the second son of Moḥammad Zamān Khan, a hereditary chief of the Abdālī (later, Durrānī) tribal confederation of Afghans, Aḥmad rose to command an Abdālī cavalry group under Nādir Shah of Persia, and, on Nādir Shah’s assassination, the Afghan chiefs elected Aḥmad as shah. He was crowned in 1747 near Kandahār, where coins were struck in his name and where he set up his capital. Embarking on the conquest of regions held by ineffectual rulers, he invaded India nine times between 1747 and 1769, supposedly with no intention of founding an empire there. After an unopposed march to Delhi in 1757, he plundered that city, Agra, Mathura, and Vrindavan.
Before an outbreak of cholera among his troops forced his return to Afghanistan, Aḥmad married Ḥazrat Begum, daughter of the Mughal emperor Muḥammad Shah. His son Tīmūr remained behind as viceroy of the Punjab and married the daughter of India’s puppet emperor ʿĀlamgīr II. Tīmūr was driven out in 1758 by a force of Sikhs, Mughals, and Marathas, but in 1759–61 Aḥmad Shah swept the Marathas from the Punjab and destroyed their large army at Panipat, north of Delhi, in the third Battle of Panipat (January 14, 1761). In the 1760s he attempted four times to crush the Sikhs, but his empire was restive with serious revolts nearer home, and he lost control of the Punjab to them. He is buried in a mausoleum in Kandahār.
..............
[سند Saints Abdon and Sennen به زبان اصلی]
https://web.archive.org/web/20171015044906/http://magnificat.ca/cal/en/saints/abdon_sennen.html
منبع:
https://www.expatica.com/es/moving/society-history/what-is-a-catalan-103436/
..............
[منبع کارل مارکس]
: عهدنامه پرشیا(ایران) . کارل مارکس. London, June 12, 1857
http://marxengels.public-archive.net/en/ME1014en.html
[Lord Stratford de Redcliffe]
[Hugo Grotius نیمه دوم قرن شانزدهم تا نیمه قرن هفدهم یک حقوق دان هلندی بود. او را پدرحقوق بینالملل می دانند.]
..............
[پان اسلاویا با اشاره به جنبش اسلاوهای بالکان که یک ابزار استعماری در امپراتوری روسیه تزاری و بعد از آن اتحاد جماهیر شوروی بود، تلاش بریتانیا با استفاده از ایل های آن بخش از ایران را فقط در حد یک جنبش برای استقلال از ایران می داند و نه بیشتر ]."
..............
[پیشنهاد بازگشت هرات به ایران]
مجله بخارا. «ناصرالدین شاه و استخاره و یادی از شادروان ایرج افشار/دکتر ابراهیم تیموری». ۱۰ مهر ۱۳۹۰. زمان بایگانی در ۹ مارس ۲۰۱۶.
..............
[تحمیل نام افغانستان]
منابع: ر. ک. به: تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن ۱۹، ج ۱، ص ۱۹
«tajikistanweb». بایگانیشده در ۲۷ آوریل ۲۰۰۸.
..............
[The Great Game]
..............
[خیانت میرزا آقاخان نوری و جدایی هرات از ایران و بایگانی تاجیکستان]
منابع:
و یا
«tajikistanweb» بایگانی شده از اصلی در ۲۷ آوریل ۲۰۰۸. دریافت شده در ۱۰ آوریل ۲۰۰۸.
https://web.archive.org/web/20080427084037/http://tajikistanweb.com/220208_secretafghan.html
..............
[منبع: عبدالرحمن خان و حبیب الله خان: برتانیکا]
https://www.iranicaonline.org/articles/anglo-afghan-treaty-of-1905
اسکرین شات ۱۸۰
نقشه ارائه شدعه توسط استنتون
اطلاعات ثبت شده در گوشه چپ در پائین نقشه استنتون
تاریخ مرگ استنتون و تاریخ انتشار این عکس توسط او
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر