۲۴ خرداد ۱۴۰۲
ملی گرایی متعادل ایرانی- خط سوم در جایگاه سیاسی جهان- قسمت دوم
مطالعه
قسمت اول
قسمت دوم
باد تغییر
هر حرکت و یا تفکر دارای منشأ خاص خود می باشد. چند ماه پیش به سوالی در همین مورد چنین پاسخ دادم:
....
بدون آنکه وارد مباحث پیچیده و بیهوده فلسفی شویم و با یک رویکرد تحلیلی
علمی مختصر، می توان ادعا نمود که هیچ عمل شخصی و گروهی، هیچ رخداد و پدیده
ای در سراسر جهان هستی وجود ندارد که دارای منشا نباشد. زیرا هر نوع حرکت
فیزیکی و فکری، که ناشی از فعل و انفعالات روحی و روانی است، نیاز به انرژی
دارد و این انرژی باید لزومن از جائی تامین شده باشد.
نتیجه آنکه: آنچه هم اکنون در ایران در جریان است، شروع حرکتی همگانی است که منشا آن نیرویی است که من آنرا «باد تغییر» نامیده ام. اما این باد به دلیل کدهای انرژیایی ویژه ای که در جائی دیگر در آن تعبیه شده است و آنرا هدایت می کند، چنان مستحکم است که نه تنها تغییرات بنیادینی را در ایران و منطقه ایجاد می کند، بلکه سراسر جهان را بشدت متاثر خواهد نمود و این امر مدتی به طول خواهد انجامید تا جهان، آمادگی دریافت قوانینی جدید در یک نظم جدید را بیابد.
در این میان، در سطح اجتماعی، افرادی هم بر حسب حقی که برای خود ایجاد نموده اند، هر کدام بخشهایی از این تغییرات را هدایت خواهند نمود که ناشی از کدهای اطلاعاتی همان باد تغییر است. برای مثال کودکانی که در این میان در ایران جان خود را از دست داده اند، در زندگی آتی خود در زمین، قدرتهای سیاسی و اجرائی ایران و یا دیگر کشورهای جهان را در دست خواهند گرفت
چنین باد تغییری که هم اکنون وزیدن گرفته است، تا حد زیادی در جهت منافع ایرانیان عمل خواهد کرد. بر حسب برخی از کد های این جریان انرژیایی، ایران بالاخره آزاد خواهد شد و در زمینه های بسیار متفاوت از جمله موسیقی، رقص و فیلم سازی گرفته تا حوزه های مختلف علمی، فلسفی و معنوی و دیگر حوزه ها، به پیشرفت های بسیار چشمگیری در سطح جهان دست خواهد یافت.
نوع حکومت در ایران پسا استبداد
در حال حاضر با وضعیت کنونی، من پادشاهی مشروطه را بهترین نوع حکومت برای فردای ایران می بینم و دلیل آن این است که همه مخالفان یکپارچگی کشور ایران یا همان تجزیه طلبان، سازمانهای تروریستی مسلح یا همان فرقه های تندروی کمونیستی و سازمانهای سابقن مسلح، در صف جمهوریخواهان قرار گرفته اند. البته افراد عادی که به گروه های یاد شده تعلق ندارند نیز در مجموعه جمهوریخواهان جای دارند که در اقلیت می باشند.
باید در نظر داشت، برای اجرائی شدن استقرار یک پادشاهی مشروطه، لازم است قانون اساسی مشروطه بازنگری شده، برخی بندهای آن حذف و برخی اصلاح شوند و بندهای جدیدی نیز بر آن افزوده شوند. برای مثال لازم است با تعبیه یک بند جدید، امکان جانشینی یک زن از آن سلسله با یک پادشاه ممکن شود تا زنان واجد شرایط نیز بتوانند ارکان پادشاهی مشروطه را در صورت لزوم بدست گیرند . تاریخ نشان داده است که زنان در برخی از سلسله های پادشاهی با آنکه خود بر تخت پادشاهی قرار نداشتند، با این حال قدرت مطلق حکومت در اختیار آنان بوده است. برای مثال نور جهان همسر بسیار کاریزماتیک و پراگماتیست ایرانی تبار جهانگیر شاه که عملن بر امپراتوری گورکانی حکم می راند و همینطور ممتاز محل همسر قدرتمند شاه جهان در سلسله گورکانیان که دختر برادر نورجهان بود و شرح مبسوط آن در مقاله «نفوذ تاریخی ایرانیان در شبه جزیره هندوستان» آمده است. در سلسله های پادشاهی اروپایی تعداد زیادی از این زنان قدرتمند به ثبت رسیده اند. از جمله همه زنانی که در بریتانیا و دیگر کشورهای اروپایی بر تخت سلطنت قرار گرفتند.
داشتن اولین ملکه در یک پادشاهی مشروطه، برای کشوری مانند ایران که طی بیش از چهار دهه گذشته به یک جهان مستبد مردانه تبدیل شده است، باعث ایجاد تعادل در تفکرات به شدت جزمی شده تعداد زیادی از مردان ایرانی به ویژه مذهبیون صرف می شود.
در فردای تغییرات سیاسی در ایران
یک تجربه شخصی از بهمن ۵۷
قبل از انقلاب در دوران سه ساله راهنمائی، مدرسه ما مانند بسیاری از مدارس آن زمان مختلط بود. در کلاس ما دو خواهر دوقلو بودند بسیار ظریف با موهای کم پشت اما بسیار بلند. این دو خواهر خیلی آرام بودند و گوشه گیر. من همیشه فکر می کردم اگر استخوان مچ دست یکی از آنها به در بخورد حتمن خواهد شکست. آنها در محله ما آنطرف چهارراه در ضلع شمال شرقی طبقه دوم یک ساختمان که طبقه اول آن را بانک صادرات اشغال کرده بود، سکونت داشتند. منزل ما در طرف مقابل آن چهار راه در ضلع جنوب غربی قرار داشت. در یکی از روزهای اول انقلاب، روزی در حال بازگشت به منزل متوجه شدم عده زیادی در هر چهار طرف آن چهار راه جمع شده اند. کمی که جلوتر آمدم متوجه شدم که همه نگاه ها به سمت آپارتمان آن دوقلو ها معطوف است و زمانی که کاملن روبروی بانک صادرات که غارت شده بود قرار گرفتم، متوجه شدم که افرادی با سبیل های پرپشت و عینک های قاب مشکی زمخت!! از درون آن آپاتمان، وسائل خانگی مانند مبلمان و یخچال و غیره را از آن بالا به بیرون، درون خیابان پرت می کنند.
از یکی از بچه های محله مان که با صورت سنگی بهت زده به آن صحنه می نگریست جویای جریان شدم و او گفت اینها ساواکی بوده اند و این افراد آنها را تکه تکه کردند.
من نمی دانم که آیا پدر آن خانواده ساواکی بوده یا خیر اما چیزی را که از آن مطمئن بودم این بود که آن دو دختر نازک اندام، یقینن ساواکی نبودند. چیز دیگری که از آن مطمئن هستم آن است که آن خانواده هرگز در هیچ دادگاهی محاکمه نشده بود. بنابراین هیچ مدرکی هم دال بر ساواکی بودن پدر آن خانواده در دست نبود، زیرا انقلابیون هرگز نه در آن زمان، در طول تاریخ چهل و چند ساله حکومت خود از روی سند و مدرک کار نکرده اند.
در چندین ماه اول انقلاب تا قبل از خروجم از ایران بارها شاهد چنین صحنه های دردناکی بودم.
یک تغییر خردمندانه یا هرج و مرجی دیگر
اینک آنچه می خواهم بگویم یک پیشگوئی نیست، بلکه بر اساس قوانین فیزیکی ثابت است که در سطح سیاسی نیز معتبر است. بر آن اساس بگذارید بی پرده به شما بگویم ، این حکومت استبدادی کنونی خواهد رفت. اما سوال این است که ما ایرانیان چه الگوریتمی برای فردای آزادی ایران در دست داریم. آیا قصد داریم یک ۵۷ دیگر را رقم بزنیم که در آن هر کس که با کسی خورده حسابی داشت او و خانواده اش را با انگ ساواکی می کشت و زندگی اش را به تاراج می برد؟ آیا اصولن یک ملی گرای متعادل که قرار است خط سومی در سیاست جهانی بشمار آید، می تواند بینش شیطانی ۵۷ ی را این بار بر علیه بسیجی و سپاهی دنبال کند؟
بیاد داشته باشید هم اکنون خود نیروهای متعادل تر بسیج و سپاه و بازجوها، لیستی بلند از شکنجه گران، متجاوزین به دختران و پسران در زندانها و آنهایی که دختران و پسران ما را در خیابانها کشتند و یا چشم آنها را کور کردند، برای روز مبادا تهیه کرده اند. کسانی که یقینن بوسیله نیروهای ویژه، دستگیر شده به مراجع قانونی تحویل داده خواهند شد.
اما هدف از آنچه گفته شد آن است که مردم کوچه و خیابان اجازه ندارند قانون را خود بدست گیرند، تا بشود بدور از هرگونه جنجال و تصویه حسابهای شخصی، جامعه را کنترل نمود. در غیر اینصورت مجددن شاهد کشتار افراد بعضن بی گناهی خواهیم شد که طعمه کینه ورزی های شخصی می شوند. تغییری که با وحشیگری و ضرب و شتم و کشتار آغاز شود، در انتها همان خواهد شد که امروز در ایران شاهد آن هستیم.
برای هر ملی گرای حقیقی که داشتن تعادل در تفکرات ناسیونالیسمی از واجبات است و همینطور همه ایرانیان با افکار سیاسی دیگر نیز لازم است، از هم اکنون به مسائل زیر بیاندیشند:
مقدمتن باید دانست که در فردای آزادی آن سرزمین،
انقلاب مختومه تلقی می شود و زمان التیام زخمها فرا می رسد.
زیرا ایرانیان از این استبداد سیاه تنها ضربه و آسیب جانی و مالی نخورده
اند، بدتر از آن، اخلاقیات در جامعه درهم شکسته و به ابتذال درآمده است.
جوانمردی و عُرفیات اجتماعی مرسوم، به افسانه ها پیوسته و خطوط قرمز روابط
سالم اجتماعی کیلومترها درنوردیده شده است. رحم و مروت فقط در محدود ترین و
کم فروغ ترین شکل آن، آنهم در میان معدوی از افراد دیده می شود. این
استبداد مذهبی بیش از هر چیز اعتقادات معنوی مردم را نابود ساخت و آنها را
به نوعی از نهیلیسم ناخودآگاه و
آتئیسم کشاند.
مردمی که روزگاری در آتشکده های زیبای خود، در مساجد، کلیسا و کنیساهای
خود بدون ترس و با ایمان قلبی به عبادت خدای خود مشغول بودند، اینک با
خشکه گرائی و
تعصب اهریمنی مذهبی جاری در جامعه و جایگزینی
خرافاتی که بجز تیره ساختن
روان انسانها
هیچ سود دیگری ندارند با حقیقت خالص، به یک چاه سیاه اعتقادی در افتاده
اند که نجات آنها از آن تیرگی کار ساده ای نیست و اگر قوانین انسانی و
دمکراتیک حاکم شود هنوز یک نسل به طول خواهد انجامید تا تیرگی ها تخلیه و
خرد جمعی صاف شود.
در فرهنگ اساطیری یونان شخصی وجود دارد به نام پاندورا که زئوس برای آزار و یا تنبیه انسانها آفرید. او دارای کوزه ای بود که بنابر این داستان اسطوره ای، همه بدیهای جهان در آن، جا داده شده بود. پاندورا در کوزه را گشود و بدیها را در جهان گستراند. اما به نظر می آید این فیگور افسانه ای، کوزه دیگری داشته است که در آن، بدی هایی وجود داشته که هنوز کسی آنها را تجربه نکرده بوده است، تا به این عصر که گویا قرعه کار را به نام ایرانیان زدند و چهل و چهار سال پیش پاندورایی دیگر از راه رسید و محتویات آن کوزه مخفی را در ایران تخلیه نمود.
شلیک بر چشمان جوانان و اعدام چندین باره ساختگی قبل از اعدام حقیقی، تجاوز به دخترک باکره قبل از اعدام، تنها چند مورد از نوع جدید شقاوت و بی رحمی می باشد. اما چاره چیست؟
در فردای آزادی ایران که بالاخره خواهد رسید، زمان لای روبی ذهن از هر آن چیزی خواهد بود که این استبداد سیاه بر روان ما تحمیل کرده و برجای نهاده است. این روش، به لای روبی خرد جمعی خواهد انجامید و به مرور، جامعه از سیاهی تخلیه خواهد شد. بنابر این باید راهی مخالف رسم اهریمنی آنها پیمود. از این رو لازم است چند مسئله مهم را از هم اکنون در نظر داشته باشیم:
۱-
باید فکر انتقام را از سر بیرون کنیم و اجازه بدهیم مراکز صلاحیت دار دمکراتیک کار خود را انجام دهند.
۲-
از
هر گونه حمله به افراد به صرف آنکه بسیجی و یا سپاهی بوده اند خودداری
کنیم، اما برای اجرای عدالت می توان فقط شخصی را که مورد اتهام است، نه
شخصن، بلکه از طریق مجراهای تعیین شده، به دست قانون تحویل داد. قانونی که
تنها در دادگاه های دمکراتیک تجلی خواهد یافت.
۳-
از
آتش زدن و تخریب مراکزی که ممکن است سمبل ظلم می دانیم، مانند مساجد، حوزه
های علمیه، مقبره خمینی و مانند آن خودداری کنیم، زیرا این اموال به همه
مردم متعلق است.
۴-
باید
در فکر ایجاد جامعه ای بود که همه با هر عقیده در آن از احساس امنیت و
آرامش و آسایش و عدالت برخوردار باشند. حتی اگر شخصی به عنوان یک نیروی
سپاهی و یا بسیجی که جرم او مبنی بر شلیک کردن به دختران و پسران ما در
خیابانها توسط یک دادگاه دمکراتیک، محرز شناخته شده است و به همین دلیل به
زندان افتاده باشد، دولت باید خانواده او را از نظر مالی و جانی تأمین کند
تا از ایجاد فساد و دشمنی و خود بیگانه پنداری این افراد جلوگیری شود.
۵-
باید
از هم اکنون به کنترل جامعه بشدت عصبی و تحریک شده از ظلم بی پایان چهل و
چهار ساله، از طریق ایجاد شبکه های ویژه، پس از آزادی اندیشید. برای مثال
باید این نیروهای ویژه از بانک ها و مراکز مالی و موزه ها و کاخ ها،
سینماها و مراکز تفریحی محافظت کنند.
من
اطمینان دارم آن دسته از بسیجیان و نیروهای ویژه سپاه که دستشان به خون
کسی آلوده نیست در این امر نهایت همکاری را با ارتش خواهند نمود، زیرا این
افراد از هر نیروی دیگری به طرز کار سیستم سرکوب آشنا هستند.
به عبارت ساده تر، لازم است از هم
اکنون جوانان را آموزش داد تا آلت دست بخش آلوده برجای مانده از سیستم
قدیمی نشوند.
۶- فراموش نکنید که همه ما مجبور هستیم در آینده با کسانی در همسایگی خود یک زندگی بدون تنش و دوستانه را تجربه کنیم که روزی سپاهی، بسیجی و یا معمم بوده اند و صرف داشتن چنین مشاغلی، در یک دمکراسی واقعی، کسی را در مقابل اتهامی قرار نمی دهد. خاصه آنکه یقینن خود این افراد در شناسائی و دستگیری آدمکشان حکومتی کمک خواهند نمود. از آن گذشته مهره های اصلی و حتی درجه دو، به احتمال زیاد موفق به خروج از کشور خواهند شد. آنکه می ماند برخی از جنایتکاران و همکاران قدیمی آنها که این افراد را شناسائی خواهند نمود هستند.
مضاف بر آن، در ابتدای به ساکن، شما به همین نیروهای اطلاعاتی،
البته آن بخش سالم آن،
نیاز دارید تا به وظائف خود، اینبار در جهت منافع ملی عمل کنند. شما به
همان سپاهی که احتمالن در داخل ارتش به کار خود ادامه خواهد داد نیازمند
هستید تا همراه با ارتشیان، هم از مرزهای کشور و هم از تحریکات تجزیه طلبان
محافظت نمایند و اجرای رفراندم های لازم برای تعیین نوع نظام را امکان
پذیر کنند. اینها حقایقی است که وجود دارند و نباید با احساسات مخلوط شوند.
۷- تا آنجا که من می دانم، از هم اکنون برخی از اقتصاد دانها در حال بررسی راهکارهایی هستند که بر آن اساس در همان ساعات اولیه بعد از پیروزی، حقوق ها قطع نشود و یارانه های کافی در اختیار خانواده های بی بضاعت قرار گیرد تا جامعه دچار التهاب نشود و در کوتاه مدت بخش بنیادین اقتصاد یعنی نفت و پتروشیمی به بازار جهانی وارد شود.
بر آنچه تیتروار گفته شد می توان ضرورتهای دیگری را نیز افزود.
من احتمال می دهم هم اکنون، اندک خردمندان خارج از کشور که شمار آنها ممکن است به تعداد انگشتان یک دست باشد با عده ای از همین افراد نام برده شده در داخل، در یک همکاری و تعامل برای ایجاد یک گذار خشونت پرهیز مشغول به کار می باشند.
فکر می کنم احیای عرفیات اخلاق مدار گذشته، در اولین قدم متضمن ثبات جامعه به شدت عصیان زده ایران خواهد بود و این کاریست گروهی و جمعی. شعار " نه فراموش می کنیم و نه می بخشیم" به عقیده من، شعار صحیحی می باشد، اما این در صورتی قابل قبول است که فراموش نکردن این فجایع برای جلوگیری از ارتکاب چنین حوادثی در آینده باشد و نبخشیدن به مفهوم اجرای عدالت خواهد بود که فقط و فقط از طریق دادگاه های دمکراتیک امکان پذیراست. در هر حال باید از اقدامات شخصی خارج از محدوده قوانین دمکراتیک آن زمان، بشدت پرهیز نمود. در غیر اینصورت جامعه بشدت تخلیه شده از اخلاقیات، به هرج و مرج کشیده خواهد شد و در انتها به جامعه ای خواهد انجامید مانند آنچه اکنون موجود است، منتها با دگماها و تعصبات جدید.
پس
از پیروزی و باز پس گرفتن سرزمینمان، سعی ما باید در جذب و مشارکت حداکثری
همه ایرانیان با هر نوع تفکر و عقیده دینی، غیر دینی و سیاسی و فارق از
قومیت آنها، در ارگانهای دولت باشد تا با ایجاد یک حکومت دمکراتیک استوار
بر دمکراسی سکولار ملی گرای متعادل، بتوانیم به عنوان بخش فعال و موثری در
میان کشورهای دیگر جهان، نقش ایفا کنیم. این پتانسیل در میان این نسل
ایرانی وجود دارد.
ملی گرائی ایرانی، خط سوم مابین چپ و راست
اگر این نوع ملی گرایی از طرف متفکران ملی گرای راست و چپ ایرانی به درستی درک شود و جابیافتد، خواهیم دید که با یک خط مشی ملی گرایانه و پاتریوتیسم[1] متعادل نوینی روبرو خواهیم بود که ضمن آنکه نه چپ می باشد و نه راست، نقاط مثبت هر دو نگرش را در خود خواهد داشت به علاوه خصوصیات منحصربفرد خود.
یکی از ویژگی های خاص هویت ملی ما، برخورداری از عرفان تکامل یافته ای است که در طول تاریخ به نقطه کنونی رسیده است و به ما درس مدارا و اخلاق مداری می دهد و از عصبیت و خشونت گرایی بازمی دارد، ضمن آنکه دفاع از حق را نیز برای ما نه تنها جایز، بلکه یک لزوم حتمی می داند. معنویتی که به ما می آموزد که گرچه ما از هیچ کس برتر نیستیم، از هیچ کس کمتر و پائین تر نیز نیستیم. معنویتی که به ما حقوق ذاتی ما را می آموزد و راه کسب کمال روحی نهائی را نشان می دهد و ما را در آن مسیر همراهی می کند.
در صورتیکه اخلاقیات از یک منبع صحیح به جامعه تزریق نشود، در روان مردم آن جامعه به مرور نوعی نهیلیسم ایجاد می شود که می تواند ویروس های فکری خطرناکی را در خود بپروراند و روان و خرد جمعی را نیز مریض کند. در آن صورت دیگر فرق نمی کند که شما یک ملی گرا، یک مذهبی و یا یک چپ گرا هستید. خالی کردن یک جامعه از معنویت خالص، حتی ملی گرائی متعادل را به مرور از تعادل خارج خواهد نمود و به سوی تندروی سوق خواهد داد، زیرا شاخصی معتبر برای تشخیص آنکه تعادل، دقیقن یعنی چه و در کجا قرار دارد، وجود نخواهد داشت. اتفاقن این همان کاریست که حکومت کنونی و همه حکومت های چپ جهان با ایجاد خشکه گرائی مذهبی یا حزبی و دگماهای خشن غیر طبیعی به انجام رسانند و اخلاق مداری را از جامعه ربودند. نتیجه این روند شوم، ایجاد یک جامعه خشن، بی اخلاق و منفعت طلب است که در آن، هدف هر نوع وسیله ای را توجیه می کند.
همانطور که بارها در مقالات متفاوت از جمله در مقاله « نظم نوین جهان- تقدیم به بشریت » که از اهمیت خاصی برخوردار است، عنوان داشته ام، نسل کنونی و فرزندان آنها، در استقرار قوانین جدیدی که برای نظم نوین جهان تدوین شده اند مشارکت چشمگیری خواهند داشت. آنها موفق خواهند شد جایگاه ایران را به عنوان یکی از موثر ترین و مثبت ترین کشورهای جهان و ملی گرائی متعادل ایرانی را به عنوان خط سومی در جایگاه سیاسی جهان تثبیت نمایند.
در این میان وظیفه نخبگان ملی گرا، بخصوص مشروطه خواهان، نه تنها احیای دستاوردهای گذشتگان ما، بلکه آموزش تعادل در ملی گرائی به نسل جوان است تا آنها نیز این گنجینه را بطور صحیح به فرزندان خود تحویل دهند.
پایان قسمت دوم (قسمت آخر)
مطالعه
قسمت اول
با سپاس و قدردانی از حوصله شما در مطالعه این سطور
کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان: lgd ävhmd ljuhng hdvhkd _ox s,l nv ühdähi sdhsd üihk- rslj n,l
زیرنویس:
[1] Patriotism
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
کارل مارکس و مارکسیسم زیر ذره بین- قسمت اول
مقاله ای از بخش علوم سیاسی
قسمت اول
مطالعه قسمت دوم
مقدمه
از آنجا که بخش اول این مقاله را از یکی از نشریات مشهور آلمانی زبان سوئیس می آورم، ابتدا لازم می دانم به اختصار به معرفی این نشریه بپردازم.
«روزنامه جدید زوریخ» [1] یک روزنامه آلمانی زبان است که به معنای حقیقی، بطور سیستماتیک، روزانه به چاپ می رسد و اخبار را ارائه می دهد. مقر اصلی آن در زوریخ سوئیس است و دارای خط مشی لیبرال دمکراسی می باشد و از محبوبیت و وزن بالائی برخوردار است.
کارل بیلت[2] ،
نویسنده مقاله مورد استناد ما، از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴ منصب نخست وزیری و از
۲۰۰۶ تا ۲۰۱۴ سِمَت وزیر امور خارجه را در کشور سوئد برعهده داشت. همانطور
که گفته شد بخش نخست مقاله ما، با استناد به مقاله کارل بیلت تهیه شده است
که در این روزنامه سوئیسی انتشار یافته است.
کارل بیلت و کارل مارکس
در یکی از مقالات این روزنامه، به قلم کارل بیلت که به مناسبت دویستمین سالروز تولد کارل مارکس تهیه شده بود، ابتدا به سخنرانی شی جین پینگ[3] رئیس جمهور دائمی چین، اشاره می کند که به همین مناسبت در پکن ایراد شده بود. جین پینگ در مورد مارکسیسم در آنجا می گوید:
"
این تئوری مانند خورشیدی درخشان (نفس گیر) مسیر تحقیقات در مورد قانون
تاریخ و همینطور جستجوی انسان برای آزادی خودش را روشن می سازد. "
در
ادامه، او مارکسیسم را یک تئوری علمی قلمداد می کند که در جهت یک جامعه
ایده آل در حال حرکت است. جامعه ای که ظلم و استثمار را برنمی تابد و در
آن، همگان از آزادی و برابری لذت خواهند برد.
[سند اول]
حیرت
آور آنست که فردی مانند شی جین پینگ در کشوری مانند چین و با قوانینی
بسیار محدود کننده و استبدادی و در مقابل جمعیتی که چاره ای جز پذیرفتن
عقاید او در مورد مارکسیسم را ندارد، چنین کلماتی را به زبان می آورد.
در آن مقاله بیلت از قول ژان کلود یونکر[4] رئیس کمیسیون اروپا در آن سال، چنین می نویسد:
" امروزه مارکس در مقابل مسائلی(تهمت هایی) قرار دارد که او مسئولیتی در قبال آنها ندارد زیرا مسبب آنها نیست، چون بسیاری از آنچه او نوشته است بطور معکوس فورموله شده اند." (از همان مقاله)
چنین استدلالی را در زبان کوچه بازاری ایرانی «ماستمالی» و در زبان یک درجه فاخرتر «ماله کشی» و در زبان ادبی «لاپوشانی» می گویند. زیرا کتاب سرمایه مارکس به همه زبانها در دسترس عموم قرار دارد و لزومی ندارد که چپ گرایان به تفسیرهایی بیاویزند که به گفته یونکر، به طور نادرستی فرموله شده اند.
برای افرادی که در محدوده الهیات، تحقیقاتی را به عمل آورده اند، استدلال یونکر بر استدلال مذهبیون در ادیان مختلف، کاملن منطبق است. دلیل آن این است که زیربنای تفکرات مذهبیون صِرف و چپ گرایان افراطی، حداقل در این مورد یکسان است. این بدنبال یک جامعه بدون طبقه می گردد و آن یکی بدنبال همان جامعه اما از نوع توحیدی آن. و جالب آن است که افراد معتقد به هر دوی آن تفکرات، جامعه سرمایه داری غربی را برای زندگی خود و کودکانشان انتخاب می کنند!.
بیلت در سراسر مقاله خود به انتقاد از چنین افکار یکسونگرانه و افراطی و همینطور به نقد تفکرات مارکسیستی می پردازد. او در قسمتی از مقاله خود بر اساس نقل قولی از کارل کوپر[5] مشهورترین فیلسوف قرن بیستم، مارکس را در زمره پیامبران دروغین قرار می دهد. کوپر برای اثبات عقیده خود گفته بود:
"کشورهایی که در قرن بیستم به جبهه سرمایه داری پیوستند، همگی به جوامع دمکراتیک، باز و ثروتمند تبدیل شدند."
بعد از گذشت حدود سی سال از مرگ کوپر، اینک می توان با در دست داشتن مدارک عینی و اسناد قوی تر، به اثبات قابلیت گرایش شدید چپ به استبداد سیاه پرداخت. به عنوان دو نمونه باز می توان به قدرتمندترین کشورهای چپ، یعنی روسیه و چین اشاره نمود که گرچه آن دو سرزمین، دولتهای خود را جمهوری می نامند (semi-presidential republic)، اما ریاست جمهوری یک مقام دائمی است که قدرت مطلق خاقانی دارد. با این حساب کلمه جمهور به معنای توده مردم در مقابل حاکم مطلق، کلمه ای قلمداد می شود که بسیار تنها، ضعیف و محجور است و بنابر این مفهومی می باشد که مورد تعرض از طرف قدرتهای حاکمه این دو کشور و اقمار آنها قرار گرفته است.
باید توجه داشت که در ایجاد مارکسیسم حداقل یک فیلسوف آلمانی دیگر به نام فریدریش انگلس[6] نیز شریک بوده است.
من و مارکس
در
اینجا قصد دارم روند تحلیل موضوع مورد بحث در این مقاله را تغییر دهم و
آنرا از مسیر یک آنالیز خشک موافق و یا مخالف که قاعدتن باید با یک ادبیات
فیلسوفانه و سیاسی محض ارائه شود، خارج کرده با زبانی خودمانی تر بدان
بپردازم. برای شروع لازم است کمی زندگی شخصی مارکس را آنالیز کنیم و نکاتی
را مورد بحث قرار دهیم که نه کشورهای چپ و نه متفکران این عقیده، مایل به
گفتگو و یا تحقیق در آن مورد می باشند. زیرا نحوه زندگی مارکس که
لزومن باید از تفکرات و شخصیت اصلی او نشئت گرفته باشد با آنچه به عنوان
روشی برای زندگی جوامع بشری ارائه داده است کاملن متناقض است.
تناقضات نحوه زندگی مارکس با عقاید او
- زیباترین دختر شهر ترییر[7]
اگر شما در کشور آلمان از هر دانشجوی علوم سیاسی سال اول و یا حتی افرادی با تحصیلات غیر سیاسی نیز سوال کنید که در زمان کارل مارکس زیباترین زن شهر ترییر چه کسی بوده است، بی درنگ به شما خواهد گفت: "جنی فون وستفالن همسر مارکس".
این امر که همسر مارکس بسیار زیبا بوده است به دکترین مارکس ضربه ای وارد نمی آورد و او را در مقابل هیچ اتهامی قرار نمی دهد، اما مسئله اساسی و قابل تأمل، وضعیت اجتماعی خانوادگی همسر اوست.
مجله وزین وخِن اشپیگل(WochenSpiegel) می نویسد:
"یوهانا برتا یولی جنی فون وست فالن در دوازدهم فوریه ۱۸۱۴ در سالزودل
[8] بدنیا
آمد. یکی از نام های او، جنی می باشد که از مادربزرگ اسکاتلندی خود به ارث
برده است. پدر جنی در پادشاهی پروس مشغول
خدمت بوده است. "
[سند دوم]
افرادی که حتی کمی در ارتباط با ادبیات و تاریخ آلمان مطالعه داشته باشند می دانند که کلمه فون(von) در ابتدای نام فامیل یک شخص، به آن مفهوم است که وی از خانواده آدل ها[9] یا اشراف زادگان است. نام فامیل جنی، فون وستفالن است که خبر از اشراف زاده بودن و یا تعلق او به خانواده های اشراف زاده دارد. و باز همگان می دانند که یک فرد متعلق به این طبقه ممتاز، دارای املاک بسیاری می باشد و خدمه زیادی در قلعه های هرتسوگ نشین[10] که محل زندگی آنها بوده است به این خانواده ها خدمت می کرده اند. این کارگران در فرهنگ سیاسی مارکس، پرولتاریا نامیده می شوند.
در
یک جمعبندی می توان به روشنی گفت که کارل مارکس بر طبق عقایدش باید ظاهرن
به طبقات کارگری یا پرولتاریا که در سطوح زیرین جامعه جای دارند متمایل
باشد و ضدیت او با سرمایه داری یا بورژوازی به علاوه این علاقه، باید او را
به وصلت با یک زن از آن طبقه متمایل کند، حال آنکه همسر او زیباترین زن
شهر ترییر و از طبقه اشراف و بورژوا می باشد.
- هلنا دموت [11]
هلنا دموت خدمتکار کارل مارکس که از او حامله شده بود در تاریخ بیست و سوم جون ۱۸۵۱ پسری بدنیا آورد که نام هِنری فردریک دموت[12] را بر او نهادند ولی به اختصار او را فِردی[13] می نامیدند. برای جلوگیری از این افتضاح کارل مارکس بود که از دادن نام خانوادگی او به آن کودک ممانعت به عمل آمده بود و در همین راستا، انگلس چنین شایع کرده بود که آن پسر متعلق به اوست، زیرا از رسوائی مارکس و در نتیجه جناح سیاسی مربوط به خودش در هراس بود. با اینحال او در هنگام مرگ، قضیه را به الینور مارکس[14] دختر کارل مارکس لو می دهد، گرچه الینور قبل از آن هم فِرِدی را برادر ناتنی خود می نامیده است.
[سند سوم(5)] و [سند چهارم(6)]
همسر مارکس، جنی نیز از این بی اخلاقی همسر خود باخبر بود و فِردی را در لندن به یک خانواده از طبقه کارگر سپرد تا از او نگهداری کند.
کمونیست ها بعد از رسیدن به قدرت در روسیه و تغییر نام آن سرزمین به اتحاد جماهیر شوروی، خود را اخلاق مدار می دانستند، از اینرو پذیرفتن این امر که یکی از مهم ترین رهبران فکری شان در یک رابطه نامشروع با خدمتکار خود دارای پسری بوده است، آنها را در تنگنای یک تضاد جدی فکری و عقیدتی قرار می داد. از اینرو مدارک مربوط به این امر در دوم ژانویه ۱۹۳۴ به دستور استالین محرمانه اعلام شد و در پی این تصمیم، دسترسی محققان به آن اسناد ناممکن شد. تا آنکه در سال ۱۹۶۲ ورنر بلومبرگ با انتشار یک نامه از خدمتکاری به نام لوئیس فریبرگر، راز دموت را افشا نمود. [سند پنجم(11)] و [سند ششم(12)]
اگر بخواهیم کمی طنز وارد جریان کنیم باید گفت، خود مارکس به بالاترین درجه ممکن حقوق طبقه پرولتاریا را زیرپا نهاده و خدشه دار کرده است. زیرا حتی اگر بپذیریم که این عمل با رضایت خود هلنا صورت گرفته باشد بازهم حق کودک در یک زد و بند سیاسی و خودخواهانه پایمال شده است، زیرا مارکس نام خانوادگی خود را بر وی ننهاده است.
- ورنر بلومبرگ زندگی نامه نویس مارکس
با مطالعه نوشته های این محقق که متخصص زندگی و شخصیت مارکس به حساب می آید، به پنج نکته منفی غیرقابل تردید برمی خوریم:
الف) او بشدت به نوشیدن الکل معتاد بود.
ب) او به استعمال مواد مخدر اعتیاد داشت.
اگر کسی در این مورد به مارکس هشدار می داد، پاسخ وی آن بود که نمی توانم بخوابم و مجبورم از مواد مخدر استفاده کنم.
پ) او از بیماری پوستی در ناحیه آلت تناسلی، بیضه ها، ران و مقعد خود رنج می برد.
گرچه در این رابطه، همه کتابهایی که در مورد زندگی مارکس بدست فیلسوفان مرید عقاید او نوشته شده است، این علائم را به خرابی کبد او نسبت داده اند، اما همه این علائم می توانند به بیماری های مقاربتی نیز مربوط باشند. خاصه آنکه روابط جنسی وی با خدمتکار خانه، این تئوری را تقویت می کند. گرچه این امر در این مقاله از اهمیت چندانی برخوردار نیست.
ت) او روی هم رفته دارای شخصیتی تندخو و مقابله جو بوده است.
بلومبرگ در همان کتاب، وی را در استدلال و بحث با دیگران، بی ادب، پرخاشجو و بی رحم ترسیم می کند که کُلَن نظر مخالف را برنمی تافته است. البته او در همان کتاب همه این خصیصه های اخلاقی مارکس را ناشی از همان آبسه ها و جوشهای درون مقعد و روی بیضه ها و آلت تناسلی وی می دانست. شاید بشود به استدلال بلومبرگ، میخوارگی و اعتیاد وی به افیون را نیز افزود. بطور کلی در تمام کتابهایی که چپ گرایان در مورد او نوشته اند، یک لاپوشانی بزرگ و تلطیف نقاط ضعف وی چه در اخلاقیات و چه در نحوه زندگی، به وضوح قابل مشاهده است. در هر حال این امر که وی را به هیچ وجه نمی توان در زمره افراد اخلاق مدار قرار داد بر کسی پوشیده نیست.
حدود بیست و دو سال پس از مرگ مارکس، در فرانسه در سال ۱۹۰۵ کودکی به نام ژان پل سارتر[15] بدنیا آمد که سالها بعد، با ارائه فلسفه اگزیستانسیالیزم[16]، به یک چپ گرای نسبتن افراطی تبدیل شد و به شهرت جهانی نیز دست یافت. با آنکه سارتر با همه جریانهای چپ گرای افراطی مانند راف[17] یا همان فراکسیون ارتش سرخ در آلمان روابط نزدیک و دوستانه ای داشت، با این حال تأکید او بر اخلاق مداری، تنها یک شعار نبود و خود او بر خلاف مارکس به این عقیده پایبند بود.
ث)
گرچه مارکس در مقاطعی به کار روزنامه نگاری و سردبیری این یا آن نشریه
پرداخته است، اما به نظر می آید عمده زندگی او در همان کارهای تشکیلاتی
گذشته باشد. یکی از کسانی که به او کمکهای مالی شایان توجهی کرده و از
دوران ساکن شدن وی در لندن معاش مارکس و خانواده اش را تأمین می نموده است،
فریدریش انگلس دوست و رفیق دائمی اوست که مردی بسیار ثروتمند و دارای
املاک زیادی بوده است. یک بخش از این املاک را که او در هنگام مرگ به
دختران مارکس بخشید، در سال ۲۰۱۱ حدود پنج میلیون دلار ارزش گذاری شد.
[سند هفتم]
وضعیت کارگران در دوران مارکس
مارکس در واقع متعلق به اوایل تا اواخر قرن نوزدهم است. زمانی که شکوفائی صنعت در فواصل زمانی کوتاه دائمن دگرگون می شد و متناسب با این پیشرفت، نیاز به کار کارگر تقلیل می یافت. قانون کار وجود نداشت و سرمایه دار همانطور که مارکس بدرستی بدان پی برده بود، مالک مطلق کارگر بود و به معنای حقیقی کلمه، این طبقه را استثمار می کرد. کارگران با کار روزانه هجده تا بیست ساعت، همیشه درحال خستگی مفرط و فشار روانی زیاد قرار داشتند و با کوچکترین اشتباهی که از آنها سر می زد، کارفرما آنها را اخراج می کرد و قانونی برای حمایت از آنها موجود نبود. دستمزد کارگران بسیار کم بود و آنها عمومن در گروه های چند نفره در یک اتاق کوچک زندگی می کردند.
آنچه مختصرن از وضعیت کلی کارگران عنوان شد، عده ای از فیلسوفان و نخبگان آن زمان را بشدت تحت تأثیر قرار داد و آنها را وادار به واکنش نمود. من معتقدم ایجاد سندیکاها و اتحادیه های کارگری در جهان که بعدها در همه سطوح کار، یعنی در طبقه کارمندان و هنرمندان و دیگر گروه های کاری نیز گسترش یافت، محصول مبارزات فیلسوفان چپ گرای اولیه، مانند مارکس است. این کردیت را می توان به او و بطور کلی به چپ داد.
باید توجه داشت که مارکس تا آنجا که ممکن بود از تفکرات فلاسفه ماقبل و همزمان خود بهره برد. یکی از این افراد، فرانسوا ماری شارل فوریه[18] از طرفداران جدی ایجاد سندیکاها و تعاونی های کارگری بود. گفته می شود جریان فکری فمینیسم[19] را نیز او ایجاد و شایع نمود.
مطالعه آثار و عقاید فیلسوفان و اقتصاددانان نامدار قرن هجدهم و نوزدهم، مانند آدام اسمیت[20] و جیمز میل اسکاتلندی[21] ، پدر جان استوارت میل[22] مشهور و دیگران، در ایجاد کتاب
«سرمایه» او تأثیرات بسیار عمیق و غیرقابل انکاری را برجای نهاد.
مارکسیسم یک مرهم موقت
به عقیده من، در بهترین حالت می توان مارکسیسم را در یک اینتروال بخصوص از زمان، پاسخی مناسب به اوضاع جوامع کارگری اروپا دانست. با این وجود، این تفکرات فقط در همان اندازه مفید بود که تعادلی نسبی در مناسبات مابین کارگر و کارفرما ایجاد کند، اما به عنوان یک سیستم اقتصادی و راه و رسمی برای زندگی نوع بشر، بقدری خام، غیر واقعی و مهم تر از آن، غیر طبیعی بود که در هیچ کشوری در جهان که بر اساس تفکرات مارکسیستی ایجاد شده بود عمل نکرد و نتیجه آن ایجاد استبدادهای سیاه و کشتار بی رحمانه میلیونها نفر شد. در اینجا قبل از آنکه به آنالیز سوسیالیزم بپردازم، مایلم به چند نکته که به عقیده من در عدم موفقیت سیستمهای حکومتی مارکسیستی موثر بوده است، تیتروار اشاره کنم:
۱ - عدم درکی درست و صحیح از خصلتهای روحی، روانی و روحی- روانی موجودی به نام انسان.
۲ - دسته بندی غیر طبیعی جوامع بشری به:
الف) انسان به عنوان تولید کننده
ب) ماشین به عنوان ابزار تولید
۳ - عدم درکی صحیح از متافیزیک به عنوان بخشی از علم که در آن زمان نسبتن ناشناخته بود.
این امر باعث شده بود تا حق ازلی انسان در زیستن بدانگونه که او خود مایل است از او سلب و بطور کلی نادیده گرفته شود.
البته می توان موارد دیگری نیز به موارد یاد شده افزود.
درست به همین دلیل است که در همه کشورهایی که تحت تسلط فکری مارکسیسم درآمدند، اصل و هدف بر مبنای ایجاد ارگانهای این ایدئولوژی بود، بدون آنکه در این میان، آزادی فردی به رسمیت شناخته شود.
یکی دیگر از مشکلاتی که این طرز تفکر داشت و دارد، آنست که مبارزه با ملی گرائی را که گفتمان منافع ملی، بخش اعظم آن را تشکیل می دهد، در رأس اقدامات خود قرار داده است. تا جائی که چپ های امروزی، ناسیونالیسم را مترادف فاشیسم[23] می دانند. همانطور که در مقاله «ناسیونالیزم مانعی برای گلوبالیزم و تجزیه طلبی» تشریح کرده ام، ملی گرایی ایرانی هرگز پتانسیل تبدیل شدن به فاشیسم را ندارد، گرچه در برخی نقاط جهان، افراط گرائی در ناسیونالیزم، منجر به برخوردهای خونین و شبه فاشیستی نیز شده است. یک نمونه از آنچه گفته شد، گروه ترکان جوان در دولت عثمانی می باشد که در بحبوحه جنگ جهانی اول که مابین ژوئیهٔ ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی جریان داشت، همراه با سربازان عثمانی، ابتدا با تکیه بر نوعی ملی گرایی مذهبی، فعالیتهای خود را آغاز کرد، ولی در زمانی نسبتن کوتاه، به افراط گرائی نژادپرستانه مذهبی تبدیل شد و دست آخر به یک فاشیسم تمام عیار تغییر حالت داد و کشتار صد ها هزار ارمنی بی گناه در آن سرزمین را رقم زد.
همانطور که گفته شد چنین پتانسیلی در ملی گرائی ایرانی وجود ندارد.
یک مسئله مهم دیگر در تشکیل حکومت های مارکسیستی آن است که برای پر کردن خلاء تفکرات زیست شناسی و
روانشناسی بطور مجزا، با هدف تکمیل یک سیستم عامل در قالب یک جهانبینی کامل، از
روانشناسی فروید و
زیست شناسی داروین بهره های زیادی گرفته شده است. حال آنکه امروزه هر دوی این زمینه های علمی، متزلزل تلقی می شوند و ایرادات بسیاری بر آنها وارد است.
پایان قسمت اول
مطالعه قسمت دوم
در قسمت دوم می خوانید:
- سوسیالیزم در مفهوم واقعی آن
- یک تجربه شخصی
- تحلیل و قیاس مختصر چپ در نقاط مختلف جهان
- نفوذ چپ در آمریکا با استفاده از قانون " اسب تروا"
- حذف معنویت در یک جامعه
- پایان سخن: جامعه شناسی از دیدگاه دانشگاه سیرکمال
[1 Neue Zürcher Zeitung (NZZ)]
[2 Carl Bildt]
[3 Xi Jinping]
[4 Jean-Claude Juncker ]
[5 Karl Popper]
[6 Friedrich Engels]
[ 7 Trier شهری تاریخی و دیدنی در ایالت راینلند فالس در آلمان با تلفظ آلمانی قاینلند فالتس]
[ 8 Salzwedel ]
[ 9 Adel طبقه اشراف]
[10 Herzog یک لقب اشرافی در آلمان می باشد ]
[11 Helena Demuth]
[12 Henry Frederick Demuth ]
[13 Freddy ]
[14 Eleanor Marx]
[15 Jean-Paul Charles Aymard Sartre ]
[16 Existentialism]
[17 RAF]
[ 18 اقتصاددان و فیلسوف فرانسوی متولد ۱۷۷۲ و متوفای ۱۸۳۷]
[19 Feminism سازمان های مدافع حقوق زنان ]
[20 فیلسوف اخلاق مدار ۱۷۲۳ تا ۱۷۹۰]
[21 James Mill اقتصاد دان و نظریه پرداز اسکاتلندی ]
[22 John Stuart Mill فیلسوف بریتانیائی قرن نوزدهم ]
[23 Fascism ]
تحقیق و پژوهش: فرامرز تابش
کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:
Öhvg lhvös , lhvösdsl _cdv bvi fdk_ rslj h,gفایل صوتی برای نابینایان