مقاله ای از بخش علوم سیاسی
قسمت اول
مطالعه قسمت دوم
مقدمه
از آنجا که بخش اول این مقاله را از یکی از نشریات مشهور آلمانی زبان سوئیس می آورم، ابتدا لازم می دانم به اختصار به معرفی این نشریه بپردازم.
«روزنامه جدید زوریخ» [1] یک روزنامه آلمانی زبان است که به معنای حقیقی، بطور سیستماتیک، روزانه به چاپ می رسد و اخبار را ارائه می دهد. مقر اصلی آن در زوریخ سوئیس است و دارای خط مشی لیبرال دمکراسی می باشد و از محبوبیت و وزن بالائی برخوردار است.
کارل بیلت[2] ،
نویسنده مقاله مورد استناد ما، از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴ منصب نخست وزیری و از
۲۰۰۶ تا ۲۰۱۴ سِمَت وزیر امور خارجه را در کشور سوئد برعهده داشت. همانطور
که گفته شد بخش نخست مقاله ما، با استناد به مقاله کارل بیلت تهیه شده است
که در این روزنامه سوئیسی انتشار یافته است.
کارل بیلت و کارل مارکس
در یکی از مقالات این روزنامه، به قلم کارل بیلت که به مناسبت دویستمین سالروز تولد کارل مارکس تهیه شده بود، ابتدا به سخنرانی شی جین پینگ[3] رئیس جمهور دائمی چین، اشاره می کند که به همین مناسبت در پکن ایراد شده بود. جین پینگ در مورد مارکسیسم در آنجا می گوید:
"
این تئوری مانند خورشیدی درخشان (نفس گیر) مسیر تحقیقات در مورد قانون
تاریخ و همینطور جستجوی انسان برای آزادی خودش را روشن می سازد. "
در
ادامه، او مارکسیسم را یک تئوری علمی قلمداد می کند که در جهت یک جامعه
ایده آل در حال حرکت است. جامعه ای که ظلم و استثمار را برنمی تابد و در
آن، همگان از آزادی و برابری لذت خواهند برد.
[سند اول]
حیرت
آور آنست که فردی مانند شی جین پینگ در کشوری مانند چین و با قوانینی
بسیار محدود کننده و استبدادی و در مقابل جمعیتی که چاره ای جز پذیرفتن
عقاید او در مورد مارکسیسم را ندارد، چنین کلماتی را به زبان می آورد.
در آن مقاله بیلت از قول ژان کلود یونکر[4] رئیس کمیسیون اروپا در آن سال، چنین می نویسد:
" امروزه مارکس در مقابل مسائلی(تهمت هایی) قرار دارد که او مسئولیتی در قبال آنها ندارد زیرا مسبب آنها نیست، چون بسیاری از آنچه او نوشته است بطور معکوس فورموله شده اند." (از همان مقاله)
چنین استدلالی را در زبان کوچه بازاری ایرانی «ماستمالی» و در زبان یک درجه فاخرتر «ماله کشی» و در زبان ادبی «لاپوشانی» می گویند. زیرا کتاب سرمایه مارکس به همه زبانها در دسترس عموم قرار دارد و لزومی ندارد که چپ گرایان به تفسیرهایی بیاویزند که به گفته یونکر، به طور نادرستی فرموله شده اند.
برای افرادی که در محدوده الهیات، تحقیقاتی را به عمل آورده اند، استدلال یونکر بر استدلال مذهبیون در ادیان مختلف، کاملن منطبق است. دلیل آن این است که زیربنای تفکرات مذهبیون صِرف و چپ گرایان افراطی، حداقل در این مورد یکسان است. این بدنبال یک جامعه بدون طبقه می گردد و آن یکی بدنبال همان جامعه اما از نوع توحیدی آن. و جالب آن است که افراد معتقد به هر دوی آن تفکرات، جامعه سرمایه داری غربی را برای زندگی خود و کودکانشان انتخاب می کنند!.
بیلت در سراسر مقاله خود به انتقاد از چنین افکار یکسونگرانه و افراطی و همینطور به نقد تفکرات مارکسیستی می پردازد. او در قسمتی از مقاله خود بر اساس نقل قولی از کارل کوپر[5] مشهورترین فیلسوف قرن بیستم، مارکس را در زمره پیامبران دروغین قرار می دهد. کوپر برای اثبات عقیده خود گفته بود:
"کشورهایی که در قرن بیستم به جبهه سرمایه داری پیوستند، همگی به جوامع دمکراتیک، باز و ثروتمند تبدیل شدند."
بعد از گذشت حدود سی سال از مرگ کوپر، اینک می توان با در دست داشتن مدارک عینی و اسناد قوی تر، به اثبات قابلیت گرایش شدید چپ به استبداد سیاه پرداخت. به عنوان دو نمونه باز می توان به قدرتمندترین کشورهای چپ، یعنی روسیه و چین اشاره نمود که گرچه آن دو سرزمین، دولتهای خود را جمهوری می نامند (semi-presidential republic)، اما ریاست جمهوری یک مقام دائمی است که قدرت مطلق خاقانی دارد. با این حساب کلمه جمهور به معنای توده مردم در مقابل حاکم مطلق، کلمه ای قلمداد می شود که بسیار تنها، ضعیف و محجور است و بنابر این مفهومی می باشد که مورد تعرض از طرف قدرتهای حاکمه این دو کشور و اقمار آنها قرار گرفته است.
باید توجه داشت که در ایجاد مارکسیسم حداقل یک فیلسوف آلمانی دیگر به نام فریدریش انگلس[6] نیز شریک بوده است.
من و مارکس
در
اینجا قصد دارم روند تحلیل موضوع مورد بحث در این مقاله را تغییر دهم و
آنرا از مسیر یک آنالیز خشک موافق و یا مخالف که قاعدتن باید با یک ادبیات
فیلسوفانه و سیاسی محض ارائه شود، خارج کرده با زبانی خودمانی تر بدان
بپردازم. برای شروع لازم است کمی زندگی شخصی مارکس را آنالیز کنیم و نکاتی
را مورد بحث قرار دهیم که نه کشورهای چپ و نه متفکران این عقیده، مایل به
گفتگو و یا تحقیق در آن مورد می باشند. زیرا نحوه زندگی مارکس که
لزومن باید از تفکرات و شخصیت اصلی او نشئت گرفته باشد با آنچه به عنوان
روشی برای زندگی جوامع بشری ارائه داده است کاملن متناقض است.
تناقضات نحوه زندگی مارکس با عقاید او
- زیباترین دختر شهر ترییر[7]
اگر شما در کشور آلمان از هر دانشجوی علوم سیاسی سال اول و یا حتی افرادی با تحصیلات غیر سیاسی نیز سوال کنید که در زمان کارل مارکس زیباترین زن شهر ترییر چه کسی بوده است، بی درنگ به شما خواهد گفت: "جنی فون وستفالن همسر مارکس".
این امر که همسر مارکس بسیار زیبا بوده است به دکترین مارکس ضربه ای وارد نمی آورد و او را در مقابل هیچ اتهامی قرار نمی دهد، اما مسئله اساسی و قابل تأمل، وضعیت اجتماعی خانوادگی همسر اوست.
مجله وزین وخِن اشپیگل(WochenSpiegel) می نویسد:
"یوهانا برتا یولی جنی فون وست فالن در دوازدهم فوریه ۱۸۱۴ در سالزودل
[8] بدنیا
آمد. یکی از نام های او، جنی می باشد که از مادربزرگ اسکاتلندی خود به ارث
برده است. پدر جنی در پادشاهی پروس مشغول
خدمت بوده است. "
[سند دوم]
افرادی که حتی کمی در ارتباط با ادبیات و تاریخ آلمان مطالعه داشته باشند می دانند که کلمه فون(von) در ابتدای نام فامیل یک شخص، به آن مفهوم است که وی از خانواده آدل ها[9] یا اشراف زادگان است. نام فامیل جنی، فون وستفالن است که خبر از اشراف زاده بودن و یا تعلق او به خانواده های اشراف زاده دارد. و باز همگان می دانند که یک فرد متعلق به این طبقه ممتاز، دارای املاک بسیاری می باشد و خدمه زیادی در قلعه های هرتسوگ نشین[10] که محل زندگی آنها بوده است به این خانواده ها خدمت می کرده اند. این کارگران در فرهنگ سیاسی مارکس، پرولتاریا نامیده می شوند.
در
یک جمعبندی می توان به روشنی گفت که کارل مارکس بر طبق عقایدش باید ظاهرن
به طبقات کارگری یا پرولتاریا که در سطوح زیرین جامعه جای دارند متمایل
باشد و ضدیت او با سرمایه داری یا بورژوازی به علاوه این علاقه، باید او را
به وصلت با یک زن از آن طبقه متمایل کند، حال آنکه همسر او زیباترین زن
شهر ترییر و از طبقه اشراف و بورژوا می باشد.
- هلنا دموت [11]
هلنا دموت خدمتکار کارل مارکس که از او حامله شده بود در تاریخ بیست و سوم جون ۱۸۵۱ پسری بدنیا آورد که نام هِنری فردریک دموت[12] را بر او نهادند ولی به اختصار او را فِردی[13] می نامیدند. برای جلوگیری از این افتضاح کارل مارکس بود که از دادن نام خانوادگی او به آن کودک ممانعت به عمل آمده بود و در همین راستا، انگلس چنین شایع کرده بود که آن پسر متعلق به اوست، زیرا از رسوائی مارکس و در نتیجه جناح سیاسی مربوط به خودش در هراس بود. با اینحال او در هنگام مرگ، قضیه را به الینور مارکس[14] دختر کارل مارکس لو می دهد، گرچه الینور قبل از آن هم فِرِدی را برادر ناتنی خود می نامیده است.
[سند سوم(5)] و [سند چهارم(6)]
همسر مارکس، جنی نیز از این بی اخلاقی همسر خود باخبر بود و فِردی را در لندن به یک خانواده از طبقه کارگر سپرد تا از او نگهداری کند.
کمونیست ها بعد از رسیدن به قدرت در روسیه و تغییر نام آن سرزمین به اتحاد جماهیر شوروی، خود را اخلاق مدار می دانستند، از اینرو پذیرفتن این امر که یکی از مهم ترین رهبران فکری شان در یک رابطه نامشروع با خدمتکار خود دارای پسری بوده است، آنها را در تنگنای یک تضاد جدی فکری و عقیدتی قرار می داد. از اینرو مدارک مربوط به این امر در دوم ژانویه ۱۹۳۴ به دستور استالین محرمانه اعلام شد و در پی این تصمیم، دسترسی محققان به آن اسناد ناممکن شد. تا آنکه در سال ۱۹۶۲ ورنر بلومبرگ با انتشار یک نامه از خدمتکاری به نام لوئیس فریبرگر، راز دموت را افشا نمود. [سند پنجم(11)] و [سند ششم(12)]
اگر بخواهیم کمی طنز وارد جریان کنیم باید گفت، خود مارکس به بالاترین درجه ممکن حقوق طبقه پرولتاریا را زیرپا نهاده و خدشه دار کرده است. زیرا حتی اگر بپذیریم که این عمل با رضایت خود هلنا صورت گرفته باشد بازهم حق کودک در یک زد و بند سیاسی و خودخواهانه پایمال شده است، زیرا مارکس نام خانوادگی خود را بر وی ننهاده است.
- ورنر بلومبرگ زندگی نامه نویس مارکس
با مطالعه نوشته های این محقق که متخصص زندگی و شخصیت مارکس به حساب می آید، به پنج نکته منفی غیرقابل تردید برمی خوریم:
الف) او بشدت به نوشیدن الکل معتاد بود.
ب) او به استعمال مواد مخدر اعتیاد داشت.
اگر کسی در این مورد به مارکس هشدار می داد، پاسخ وی آن بود که نمی توانم بخوابم و مجبورم از مواد مخدر استفاده کنم.
پ) او از بیماری پوستی در ناحیه آلت تناسلی، بیضه ها، ران و مقعد خود رنج می برد.
گرچه در این رابطه، همه کتابهایی که در مورد زندگی مارکس بدست فیلسوفان مرید عقاید او نوشته شده است، این علائم را به خرابی کبد او نسبت داده اند، اما همه این علائم می توانند به بیماری های مقاربتی نیز مربوط باشند. خاصه آنکه روابط جنسی وی با خدمتکار خانه، این تئوری را تقویت می کند. گرچه این امر در این مقاله از اهمیت چندانی برخوردار نیست.
ت) او روی هم رفته دارای شخصیتی تندخو و مقابله جو بوده است.
بلومبرگ در همان کتاب، وی را در استدلال و بحث با دیگران، بی ادب، پرخاشجو و بی رحم ترسیم می کند که کُلَن نظر مخالف را برنمی تافته است. البته او در همان کتاب همه این خصیصه های اخلاقی مارکس را ناشی از همان آبسه ها و جوشهای درون مقعد و روی بیضه ها و آلت تناسلی وی می دانست. شاید بشود به استدلال بلومبرگ، میخوارگی و اعتیاد وی به افیون را نیز افزود. بطور کلی در تمام کتابهایی که چپ گرایان در مورد او نوشته اند، یک لاپوشانی بزرگ و تلطیف نقاط ضعف وی چه در اخلاقیات و چه در نحوه زندگی، به وضوح قابل مشاهده است. در هر حال این امر که وی را به هیچ وجه نمی توان در زمره افراد اخلاق مدار قرار داد بر کسی پوشیده نیست.
حدود بیست و دو سال پس از مرگ مارکس، در فرانسه در سال ۱۹۰۵ کودکی به نام ژان پل سارتر[15] بدنیا آمد که سالها بعد، با ارائه فلسفه اگزیستانسیالیزم[16]، به یک چپ گرای نسبتن افراطی تبدیل شد و به شهرت جهانی نیز دست یافت. با آنکه سارتر با همه جریانهای چپ گرای افراطی مانند راف[17] یا همان فراکسیون ارتش سرخ در آلمان روابط نزدیک و دوستانه ای داشت، با این حال تأکید او بر اخلاق مداری، تنها یک شعار نبود و خود او بر خلاف مارکس به این عقیده پایبند بود.
ث)
گرچه مارکس در مقاطعی به کار روزنامه نگاری و سردبیری این یا آن نشریه
پرداخته است، اما به نظر می آید عمده زندگی او در همان کارهای تشکیلاتی
گذشته باشد. یکی از کسانی که به او کمکهای مالی شایان توجهی کرده و از
دوران ساکن شدن وی در لندن معاش مارکس و خانواده اش را تأمین می نموده است،
فریدریش انگلس دوست و رفیق دائمی اوست که مردی بسیار ثروتمند و دارای
املاک زیادی بوده است. یک بخش از این املاک را که او در هنگام مرگ به
دختران مارکس بخشید، در سال ۲۰۱۱ حدود پنج میلیون دلار ارزش گذاری شد.
[سند هفتم]
وضعیت کارگران در دوران مارکس
مارکس در واقع متعلق به اوایل تا اواخر قرن نوزدهم است. زمانی که شکوفائی صنعت در فواصل زمانی کوتاه دائمن دگرگون می شد و متناسب با این پیشرفت، نیاز به کار کارگر تقلیل می یافت. قانون کار وجود نداشت و سرمایه دار همانطور که مارکس بدرستی بدان پی برده بود، مالک مطلق کارگر بود و به معنای حقیقی کلمه، این طبقه را استثمار می کرد. کارگران با کار روزانه هجده تا بیست ساعت، همیشه درحال خستگی مفرط و فشار روانی زیاد قرار داشتند و با کوچکترین اشتباهی که از آنها سر می زد، کارفرما آنها را اخراج می کرد و قانونی برای حمایت از آنها موجود نبود. دستمزد کارگران بسیار کم بود و آنها عمومن در گروه های چند نفره در یک اتاق کوچک زندگی می کردند.
آنچه مختصرن از وضعیت کلی کارگران عنوان شد، عده ای از فیلسوفان و نخبگان آن زمان را بشدت تحت تأثیر قرار داد و آنها را وادار به واکنش نمود. من معتقدم ایجاد سندیکاها و اتحادیه های کارگری در جهان که بعدها در همه سطوح کار، یعنی در طبقه کارمندان و هنرمندان و دیگر گروه های کاری نیز گسترش یافت، محصول مبارزات فیلسوفان چپ گرای اولیه، مانند مارکس است. این کردیت را می توان به او و بطور کلی به چپ داد.
باید توجه داشت که مارکس تا آنجا که ممکن بود از تفکرات فلاسفه ماقبل و همزمان خود بهره برد. یکی از این افراد، فرانسوا ماری شارل فوریه[18] از طرفداران جدی ایجاد سندیکاها و تعاونی های کارگری بود. گفته می شود جریان فکری فمینیسم[19] را نیز او ایجاد و شایع نمود.
مطالعه آثار و عقاید فیلسوفان و اقتصاددانان نامدار قرن هجدهم و نوزدهم، مانند آدام اسمیت[20] و جیمز میل اسکاتلندی[21] ، پدر جان استوارت میل[22] مشهور و دیگران، در ایجاد کتاب
«سرمایه» او تأثیرات بسیار عمیق و غیرقابل انکاری را برجای نهاد.
مارکسیسم یک مرهم موقت
به عقیده من، در بهترین حالت می توان مارکسیسم را در یک اینتروال بخصوص از زمان، پاسخی مناسب به اوضاع جوامع کارگری اروپا دانست. با این وجود، این تفکرات فقط در همان اندازه مفید بود که تعادلی نسبی در مناسبات مابین کارگر و کارفرما ایجاد کند، اما به عنوان یک سیستم اقتصادی و راه و رسمی برای زندگی نوع بشر، بقدری خام، غیر واقعی و مهم تر از آن، غیر طبیعی بود که در هیچ کشوری در جهان که بر اساس تفکرات مارکسیستی ایجاد شده بود عمل نکرد و نتیجه آن ایجاد استبدادهای سیاه و کشتار بی رحمانه میلیونها نفر شد. در اینجا قبل از آنکه به آنالیز سوسیالیزم بپردازم، مایلم به چند نکته که به عقیده من در عدم موفقیت سیستمهای حکومتی مارکسیستی موثر بوده است، تیتروار اشاره کنم:
۱ - عدم درکی درست و صحیح از خصلتهای روحی، روانی و روحی- روانی موجودی به نام انسان.
۲ - دسته بندی غیر طبیعی جوامع بشری به:
الف) انسان به عنوان تولید کننده
ب) ماشین به عنوان ابزار تولید
۳ - عدم درکی صحیح از متافیزیک به عنوان بخشی از علم که در آن زمان نسبتن ناشناخته بود.
این امر باعث شده بود تا حق ازلی انسان در زیستن بدانگونه که او خود مایل است از او سلب و بطور کلی نادیده گرفته شود.
البته می توان موارد دیگری نیز به موارد یاد شده افزود.
درست به همین دلیل است که در همه کشورهایی که تحت تسلط فکری مارکسیسم درآمدند، اصل و هدف بر مبنای ایجاد ارگانهای این ایدئولوژی بود، بدون آنکه در این میان، آزادی فردی به رسمیت شناخته شود.
یکی دیگر از مشکلاتی که این طرز تفکر داشت و دارد، آنست که مبارزه با ملی گرائی را که گفتمان منافع ملی، بخش اعظم آن را تشکیل می دهد، در رأس اقدامات خود قرار داده است. تا جائی که چپ های امروزی، ناسیونالیسم را مترادف فاشیسم[23] می دانند. همانطور که در مقاله «ناسیونالیزم مانعی برای گلوبالیزم و تجزیه طلبی» تشریح کرده ام، ملی گرایی ایرانی هرگز پتانسیل تبدیل شدن به فاشیسم را ندارد، گرچه در برخی نقاط جهان، افراط گرائی در ناسیونالیزم، منجر به برخوردهای خونین و شبه فاشیستی نیز شده است. یک نمونه از آنچه گفته شد، گروه ترکان جوان در دولت عثمانی می باشد که در بحبوحه جنگ جهانی اول که مابین ژوئیهٔ ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی جریان داشت، همراه با سربازان عثمانی، ابتدا با تکیه بر نوعی ملی گرایی مذهبی، فعالیتهای خود را آغاز کرد، ولی در زمانی نسبتن کوتاه، به افراط گرائی نژادپرستانه مذهبی تبدیل شد و دست آخر به یک فاشیسم تمام عیار تغییر حالت داد و کشتار صد ها هزار ارمنی بی گناه در آن سرزمین را رقم زد.
همانطور که گفته شد چنین پتانسیلی در ملی گرائی ایرانی وجود ندارد.
یک مسئله مهم دیگر در تشکیل حکومت های مارکسیستی آن است که برای پر کردن خلاء تفکرات زیست شناسی و
روانشناسی بطور مجزا، با هدف تکمیل یک سیستم عامل در قالب یک جهانبینی کامل، از
روانشناسی فروید و
زیست شناسی داروین بهره های زیادی گرفته شده است. حال آنکه امروزه هر دوی این زمینه های علمی، متزلزل تلقی می شوند و ایرادات بسیاری بر آنها وارد است.
پایان قسمت اول
مطالعه قسمت دوم
در قسمت دوم می خوانید:
- سوسیالیزم در مفهوم واقعی آن
- یک تجربه شخصی
- تحلیل و قیاس مختصر چپ در نقاط مختلف جهان
- نفوذ چپ در آمریکا با استفاده از قانون " اسب تروا"
- حذف معنویت در یک جامعه
- پایان سخن: جامعه شناسی از دیدگاه دانشگاه سیرکمال
[1 Neue Zürcher Zeitung (NZZ)]
[2 Carl Bildt]
[3 Xi Jinping]
[4 Jean-Claude Juncker ]
[5 Karl Popper]
[6 Friedrich Engels]
[ 7 Trier شهری تاریخی و دیدنی در ایالت راینلند فالس در آلمان با تلفظ آلمانی قاینلند فالتس]
[ 8 Salzwedel ]
[ 9 Adel طبقه اشراف]
[10 Herzog یک لقب اشرافی در آلمان می باشد ]
[11 Helena Demuth]
[12 Henry Frederick Demuth ]
[13 Freddy ]
[14 Eleanor Marx]
[15 Jean-Paul Charles Aymard Sartre ]
[16 Existentialism]
[17 RAF]
[ 18 اقتصاددان و فیلسوف فرانسوی متولد ۱۷۷۲ و متوفای ۱۸۳۷]
[19 Feminism سازمان های مدافع حقوق زنان ]
[20 فیلسوف اخلاق مدار ۱۷۲۳ تا ۱۷۹۰]
[21 James Mill اقتصاد دان و نظریه پرداز اسکاتلندی ]
[22 John Stuart Mill فیلسوف بریتانیائی قرن نوزدهم ]
[23 Fascism ]
تحقیق و پژوهش: فرامرز تابش
کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:
Öhvg lhvös , lhvösdsl _cdv bvi fdk_ rslj h,gفایل صوتی برای نابینایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر